گلهای رنگارنگ ۵۷۴ب - دشتی

(هوشنگ ابتهاج)

به من ز کوی تو باد صبا دریغ نکرد
ز آشنا نفس آشنا دریغ نکرد
چو غنچه تنگ‌دلی هرگزش مباد آن گل
که بوی خوش ز نسیم صبا دریغ نکرد
صفای آینه‌ی روی آن پری‌وش باد
که با شکسته‌دلان از صفا دریغ نکرد


(بیژن ترقی)

هر جا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده
با چشم گریان آید به یادم
روزی که دل بر عشق تو دادم
هرجا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده
گویم ای برهم‌زن آرامشم
این ستم از آشنایی می‌کشم
غنچه‌ای بودم که کردی پرپرم
آتشی بودم کنون خاکسترم
هرجا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده
با چشم گریان آید به یادم
روزی که دل بر عشق تو دادم
هرجا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده


(هوشنگ ابتهاج)

صفای آینه‌ی روی آن پری‌وش باد
که با شکسته‌دلان از صفا دریغ نکرد
همیشه بر سر او سایه‌بان دولت باد
که سایه از سر ما چون هما دریغ نکرد


(فروغی بسطامی)

بار محبت از همه باری گران‌تر است
وآن‌کس کشد که از همه‌کس ناتوان‌تر است
چون شرح اشتیاق دهد در حضور دوست
بیچاره‌ای که از همه‌کس بی‌زبان‌تر است
هردم به تلخ‌کامی ما خنده می‌زند
شکّرلبی که از همه شیرین‌دهان‌تر است
دانی که من به محفل آن شمع کیستم
پروانه‌ای که از همه آتش‌به‌جان‌تر است
کِی می‌دهد ز مهر به دست من آسمان
دست مهی که از همه نامهربان‌تر است


(سعدی)

حسن دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
ای گل خندان نوشکفته نگه دار
خاطر بلبل که نوبهار نماند
حسن دلاویز پنجه‌ای است نگارین
تا به قیامت بر او نگاه نماند
عاقبت از ما غبار ماند زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نماند
سعدی شوریده بی‌قرار چرایی
در پی چیزی که برقرار نماند


(سعدی)

چشمت خوش است و بر اثر خواب خوش‌تر است
طعم دهانت از شکر ناب خوش‌تر است
زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی
کز خنده‌ی شکوفه‌ی سیراب خوش‌تر است
شمعی به پیش روی تو گفتم که برکُنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوش‌تر است
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوش‌تر است


(سعدی)

روی تو خوش می‌نماید آینه‌ی ما
که آینه پاکیزه است و روی تو زیبا
چو می روشن در آبگینه‌ی صافی
بوی جمیل از جمال روی تو پیدا
هر که دمی با تو گفت یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا


(رهی معیری)

خیال‌انگیز و جان‌پرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که می‌دانی که زیبایی
منم ابر و، تویی گلبن، که می‌خندی چو می‌گریم
تویی مهر و منم اختر، که می‌میرم چو می‌آیی
مه روشن، میان اختران، پنهان نمی‌ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی


(سعدی)

صید بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمداً
طایر مسکین که مهر بست به جایی
گر بکشندش نمی‌رود به دگر جا
برخی جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغ‌دان ثریا


دیدگاه‌ها