گلهای رنگارنگ ۵۷۴ - دشتی
گوینده:
روشنک(رهی معیری)
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهی دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
(بیژن ترقی)
هر جا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده
با چشم گریان آید به یادم
روزی که دل بر عشق تو دادم
هرجا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده
گویم ای برهمزن آرامشم
این ستم از آشنایی میکشم
غنچهای بودم که کردی پرپرم
آتشی بودم کنون خاکسترم
هرجا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده
با چشم گریان آید به یادم
روزی که دل بر عشق تو دادم
هرجا که بینم نوگلی پرپر شده
یا آتشی سوزان که خاکستر شده
(سعدی)
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
میل آن دانهی خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
گر همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
(سعدی)
حسن دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
ای گل خندان نوشکفته نگه دار
خاطر بلبل که نوبهار نماند
حسن دلاویز پنجهای است نگارین
تا به قیامت بر او نگاه نماند
عاقبت از ما غبار ماند زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نماند
سعدی شوریده بیقرار چرایی
در پی چیزی که برقرار نماند
(سعدی)
به خدا و به سراپای تو که از دوستیات
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسبب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلآرامم نیست