گلهای رنگارنگ ۵۴۱ب - افشاری
گوینده:
روشنک(سعدی)
تو پریزاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی
بی رُخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت، که ز چشمم مرو ای بینایی
(سیمین بهبهانی)
مانده بی مجنون، لیلی این زمانه
گشته از چشمش، اشک خونین روانه
مانده در گوشهای، ساز عاشقان بیترانه
کس نسازد دگر نغمهای چنان عاشقانه
این زمان به خدا، در میان شما، نشان ز مجنون نبیند
آن صفای درون، شور و حال جنون، ز قصه بیرون نبیند
مرغ نغمهسرا، پر کشیده چرا، ز آشیانه
نغمهای نزند، در سکوت سحر، به بام خانه
هر دلی فرشتهخو بوَد، خلق این زمان از او بوَد، بیگانه
گر ز عاشقی رود سخن، پاسخ آیدت که دم مزن، دیوانه
ای دل از بتان حوصله کن، تا اسیر و شیدا نشوی
در زمانه همرنگ کسان، جلوه کن، که رسوا نشوی
قصهی عاشقی بیش از این مگو
بعد از این، کِی زند، کس از این سبو، پیمانه
(پژمان بختیاری)
خفته در چشم تو نازی است، که من میدانم
نگهات دفتر رازی است، که من میدانم
قصهای را که به من طُرّهی کوتاه تو گفت
رشتهی عمر درازی است، که من میدانم
بینیازانه به ما میگذرد دوست ولی
سینهاش بحر نیازی است، که من میدانم
گر چه در پای تو خاموش فتاده است، ای شمع
سایه را سوز و گدازی است، که من میدانم
(مولوی)
به خدا که از غم عشقت، نگریزم، نگریزم
وگر از من طلبی جان، نستیزم، نستیزم
قدحی دارم در کف، به خدا تا تو نیایی
هله تا روز قیامت، نه بنوشم، نه بریزم
(مولوی)
عاشق روی جانفزای توایم
رحمتی کن، که در هوای توایم
گرچه با حاتم سلیمانیم
ای پریزاده، خاک پای توایم
(فرخی یزدی)
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک، دیوانهتر از من، دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار، که از دست تو در پای من است
رَخت بربست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو، یا جای من است
دل تماشایی تو، دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پرآبلهی بادیهپیمای من است
(مولوی)
شد ز غمت خانهی سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهرهرخی ماهروی
مینگرد جانب بالا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفتهاست کسی با دلم
در طلب گوهر یکتای عشق
موج زند موج، چو دریا دلم