گلهای رنگارنگ ۵۴۰ - نوا

(شرف قزوینی)

ای رفته دل و دین به تمنای تو ما را
بیگانه ز خود ساخته سودای تو ما را
رفتى و سراپای تو را سیر ندیدیم
صد داغ به دل مانده، ز هرجای تو ما را
مستغرق عشق تو چنانیم که نبوَد
با یاد رخ خوب تو، پروای تو ما را


(پرویز وکیلی)

گر نمی‌دانی بدان، غم در دلِ تنگم خانه کرده
کس نکرده با دلم، کاری که غمِ جانانه کرده
خود تو دانی و دل من، کز تو غم شد حاصل من
گرچه در هر محفلی، ای فتنه مرا، دیوانه خواندی
گر نمی‌دانی بدان، عشق تو مرا، دیوانه کرده
عشق تو را در سینه‌ام، با خون دل، پرورده‌ام
از بی‌وفایی‌های تو، در کوی جنون، ره برده‌ام
اکنون که بی جرم و گنه، سوزانده ما را
ای دل مکن بهر خدا، با او مدارا
کنون که امیدی به سینه ندارم، بگو چه کنم
اگر دل خود را، به او نسپارم، بگو چه کنم بگو چه کنم


(ساغر نجاتی)

بنده‌ی عشق تو، تنها دلِ شیدایم نیست
فارغ از روی تو، مویی به سراپایم نیست
دگران را، سمن و نرگس و نسرین و مرا
با تو کنجی، که جز این در دو جهان رایم نیست
شب و با یار، به خلوتگه و اغیار به خواب
گو سحر سر نزند، حسرت فردایم نیست
تو مرا سرو و گل و باغ و بهاری و بهشت
نه عجب، جز به تو گر میل تماشایم نیست


(حافظ)

زاهد پشیمان را، ذوق باده خواهد کشت
عاقلا، مکن کاری، کآورد پشیمانی
یوسف عزیزم کو، ای برادران، رحمی
کز غمش عجب دارم، حال پیر کنعانی


(سعدی)

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
دلم شکستی و رفتی، خلاف عهد محبت
به احتیاط رو اکنون، که آبگینه شکستی
چراغ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن
کس این سرای نبندد، دری چنین که تو بستی
گرت کسی بپرستد، ملامتش نکنم من
تو هم در آینه بنگر، که خویشتن بپرستی


(علی اشتری)

تا ننگرد سرشک مرا کس میان جمع
همچون بنفشه، سربه‌گریبان گریستم
گه تنگ‌دل، چو غنچه نشستم میان باغ
گاهی چو ابر، بر سر بستان گریستم
لب بر لبش نهادم و اشکم ز دیده ریخت
بر روی گل، چو ابر بهاران گریستم


دیدگاه‌ها