گلهای رنگارنگ ۲۵۸ - افشاری

(سعدی)

مقدور من سری است که در پایت افکنم
گر زآن که التفات بدین مختصر کنی


(مجمر زواره‌ای اردستانی اصفهانی)
نه گرفتار بُوَد هر که فغانی دارد
ناله‌ی مرغ گرفتار نشانی دارد
شدم انگشت‌نما در همه شهر
هر که از چشم تو افتاد نشانی دارد


(عارف قزوینی)
نمی‌دانم چه در پیمانه کردی، جانم
تو لیلی‌وش مرا، دیوانه کردی، جانم
چه شد اندر دل من جا گرفتی
مکان در خانه‌ی ویرانه کردی، جانم
دیوانه کردی، خدا خدا دیوانه کردی، جانم
ای تو تمنای من، یار زیبای من، تویی لیلای من
مرا مجنون‌صفت دیوانه کردی، جانم
دیوانه كردی، خدا خدا دیوانه كردی، جانم


(مجمر زواره‌ای اردستانی اصفهانی)

در کوی تو، دل گم نکند خانه‌ی خود را
دیوانه شناسد ره ویرانه‌ی خود را
مستیم و ره کوی تو نادیده شناسیم
با آن‌که ندانیم ره خانه‌ی خود را


(رهی معیری)

هر شب فزاید تاب و تب من
وای از شب من، وای از شب من
هر شب فزاید تاب و تب من
یا من رسانم لب بر لب او
یا او رساند جان بر لب من
استاد عشقم، بنشین و برخوان
درس محبت در مکتب من
رسم دورنگی آئین ما نیست
یک‌رنگ باشد، روز و شب من
گفتم رهی را کامشب چه خواهی
گفت آنچه خواهد نوشین لب من


(مجمر زواره‌ای اردستانی اصفهانی)

نگذاشت که بر روی تو افتد نظر ما
دیدی که چه‌ها کرد به ما چشم تر ما
احوال دلِ سوخته دل‌سوخته داند
از شمع بپرسید ز سوز جگر ما


(مجمر زواره‌ای اردستانی اصفهانی)

یارب به سبو‌کشان مستم بخشای
بر مغ‌بچگان می‌پرستم بخشای
بر این منگر که باده در دست من است
بر آن که دهد باده به دستم بخشای

دیدگاه‌ها