گلهای رنگارنگ ۵۸۱ - ابوعطا
خوانندگان:
حسین قوامیگوینده:
فخری نیکزاد(سعدی)
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط محبت
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
بنای مهر نمودی که پایدار نماند
مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
(هاتف اصفهانی)
چه شود به چهرهی زرد من، نظری برای خدا کنی
که اگر کنی، همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تراست، تو مهی و جان جهان تراست
ز ره کرم چه زیان تراست، که نظر به حال گدا کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همهی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی
(بهادر یگانه)
میگریزم از جهان هستی
ای خوشا جهان مِیپرستی
گرچه رفتی و دلم شکستی
همچو آرزو به دل نشستی
ای که از غرور و خودپرستی
رشتهی امید من گسستی، دلم شکستی
هر شب منم و دل غمزدهام
افتاده به گوشهی میکدهام، دیوانهی عشق توام
به خدا افسانهی شهر جنون شدهام
دلم شکستی، دلم شکستی
با این حقیقت چه کنم
با سوز دلم چه کنم
با آتش سرکش تب چه کنم
با جان رسیده به لب چه کنم، یارب چه کنم
سرگشتهی وادی شب شدهام
در این دل تیرهی شب چه کنم، یارب چه کنم
پس از این سر بنهم چون مجنون به ره دیوانهگری
که کنم رو به ره میخانه به جهان بیخبری