گلهای رنگارنگ ۵۷۵ - بیات اصفهان
گوینده:
روشنک(رهی معیری)
خیالانگیز و جانپرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که میدانی که زیبایی
منم ابر و، تویی گلبن، که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر، که میمیرم چو میآیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوسجو را
بهار شادیانگیزی، حریف بادهپیمایی
مه روشن، میان اختران، پنهان نمیماند
میان شاخههای گل مشو پنهان که پیدایی
(محمدعلی شیرازی)
مرا که با تو شادم، پریشان مکن
بیا و سیل اشکم، به دامان مکن
بیا بیا به خاطر عشقم، دل مرا یک دم
ز غم جدا کن، ز غم جدا کن
من عاشقم، به پای این پیمان، اگر ندادم جان
مرا رها کن، مرا رها کن
رمیدهجان و دلشکسته، منم به پای تو نشسته
منم به ماتم جوانی، نشسته ناامید و خسته
شکستهای دل مرا، به من بگو چرا چرا به سنگ غمها
از این قفس کجا گریزم، که همچو مرغ شکستهبالم
نمیدانم به غم چه گویم، اگر بپرسد کسی ز حالم
فلک به سنگ کینهها، شکسته قامت مرا
مگر چه کردهام خدایا
شکستهسر، شکستهپا، ز عشق و زندگی جدا
کنون کجا روم خدایا
بیا بیا به خاطر عشقم، دل مرا یک دم
ز غم جدا کن، ز غم جدا کن
من عاشقم، به پای این پیمان، اگر ندادم جان
مرا رها کن، مرا رها کن
(سعدی)
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زآن که هرکس محرم پیغام نیست
(حافظ)
روی بنمای و وجود خودم از یاد بِبَر
خرمن سوختگان را همه گو باد بِبَر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد بِبَر
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم
یارب از خاطرش اندیشهی بیداد بِبَر
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار
برو از درگهش این ناله و فریاد بِبَر
(سعدی)
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص، بار عام نیست
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی
وآن کجا داند که دُردآشام نیست