گلهای رنگارنگ ۵۶۴ - سه‌گاه

(سیمین بهبهانی)

دو چشم مست تو را باده در سبوست هنوز
سبوی کام مرا گریه در گلوست هنوز
تنور لاله ز شبنم فرو نشست و مرا
به دل ز لاله‌رخی، داغ آرزوست هنوز
رواق منظر مردم، هلال ابرویی است
نگاه ماست که در کار جستجوست هنوز
کسی نمانْد که دشمن ز دوست نشناسد
تویی و من، که به هم دشمن‌ایم و دوست هنوز


(سیمین بهبهانی)

به خنده گفتی که دلت، چه از خدا می‌خواهد
به ناله گفتم ز خدا، دلم تو را می‌خواهد
تویی تمام هستی من، تویی سراسر وجودم
ز من جدا مشو که عمری، ز یاد تو جدا نبودم
قسم به این عاشقی و شکسته‌حالی
که یک رگم از غم تو نمانده خالی
آتش به پا کن، به دست خود در آشیانم
یک‌سر بسوزان، ز شعله‌ها نام و نشانم
با سودای عشق تو پا تا سر اگر بسوزم
نرود در آن سوز و ساز غم، جز نام تو بر زبانم
همه جا تویی، پیدا در برابرم
که نمی‌رود سیمایت ز خاطرم
با یادت پیمان دارم
با خیال خود دارم گفتگوی تو
ز شراره‌ی عشق و آرزوی تو، آتش‌ها بر جان دارم
سخنی ز من مگو، که تویی به جای من
ز جهان و هستی‌اش، تو بمان برای من
نپسندم بی تو، که جهان را خواهم
تو چه خواهی تا من، همه آن را خواهم


(سیمین بهبهانی)

رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
می‌برم جسمی و جان در گروی اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم
بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرچه با دوری او زندگی‌ام نیست ولی
یاد او می‌دمدم جان به رگ و پوست هنوز
همچو گل یک نفسم جا به سر سینه گرفت
سینه‌ی غم‌زده زان خاطره خوش‌بوست هنوز
بعد یک عمر که با او به وفا سر کردم
با که این درد بگویم که جفاجوست هنوز
تا ز دل ناله‌ی جان‌سوز برآرم همه عمر
همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز


(سعدی)

آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز هجر توام دیده چه شب می‌گذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو مانَد
سوز دل یعقوب ستم‌دیده ز من پرس
کاحوال دل سوختگان، سوخته داند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند


(سیمین بهبهانی)

هم مگر عشق تو همت کند و تربیتی
طبع من، لاله‌ی صحرایی خودروست هنوز
با همه زخم که سیمین به دل از او دارد
می‌کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز


دیدگاه‌ها