گلهای رنگارنگ ۵۳۹ - شور
گوینده:
آذر پژوهش(عبید زاکانی)
جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دلربایی نیست
(امیری فیروزکوهی)
دلم ز دوری هر بیوفا چرا سوزد
چرا شرار محبت همی مرا سوزد
چه آتشی است جدایی، که پارههای دلم
ز هر شرارهی گرمش جداجدا سوزد
دلم ز دوری هر بیوفا چرا سوزد
چرا شرار محبت همی مرا سوزد
برای خلق خدا هر چه سوختیم چو شمع
نیافتیم کسی را که بهر ما سوزد
دلم ز دوری هر بی وفا چرا سوزد
چرا شرار محبت همی مرا سوزد
(همای شیرازی)
بی دل و خسته، در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت، که غمخواری نیست
شب به بالین منِ خسته، به غیر از غم دوست
ز آشنایان کهن، یار و پرستاری نیست
(ایرج دهقان)
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش آری، ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
(طبیب اصفهانی)
غمت در نهانخانهی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل، چنان زار گریم
که از گریهام، ناقه در گل نشیند
پی ناقهاش افتم آهسته، ترسم
غباری به دامان محمل نشیند
مرنجان دلم را، که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
(حسین منزوی)
ای غنچهی دمیدهی من، یک دهن بخند
خورشید من، ستارهی من، باغ من، بخند
افسرده خنده بر لبِ گل، پیش روی تو
ای خرمن شکوفه و گل، ای چمن، بخند
ای گرمپوی گرمتر از رقص گل، برقص
ای خوبروی خوبتر از نسترن، بخند
تا خون نور در رگ شبهای من دود
یک لحظه، ای سپیدهی سیمینبدن، بخند