گلهای رنگارنگ ۵۲۴ - ماهور
گوینده:
آذر پژوهش(سلمان ساوجی)
تا توانی مده از کف به بهار، ای ساقی
لب جوی و لب جام و لب یار، ای ساقی
نوبهار است و گل و سبزه و ما عمر عزیز
میگذاریم به غفلت، مگذار ای ساقی
موسم گل نبوَد توبهی عشاق درست
توبه یعنی چه، بیا باده بیار، ای ساقی
شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند، ولی
یار ما خوشتر از این هر سه چهار ای ساقی
(سعدی)
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای، مرحبا
بر سر خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا
از در صلح آمدهای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بیجان بقا
خستگی اندر طلبت راحت است
درد کشیدن به امیدت دوا
هر سحر از عشق دمی میزنم
روز دگر میشنوم برملا
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای، مرحبا
(پژمان بختیاری)
در فراق تو به امّید وصال تو خوشم
گر وصال تو نباشد، به خیال تو خوشم
نقش روی تو کشد، خامهی اندیشه مدام
گر جدایم ز تو، با نقش جمال تو خوشم
(نظیری نیشابوری)
همره پروانه، مشق سوختن خواهیم کرد
از رموز عاشقی با هم سخن خواهیم کرد
همچو یعقوب از غمش در گوشهی بیتالحزن
خویش را قانع به بوی پیرهن خواهیم کرد
(فروغی بسطامی)
ای کاش جان بخواهد، معشوق جانی از ما
تا مدعی بمیرد، از جانفشانی ما
گر در میان نباشد، پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد، با زندگانی ما
در عالم محبت، الفت به هم گرفتند
نامهربانی او، با مهربانی ما
در عین بیزبانی، با او به گفتگویم
کیفیت غریبی است، در بیزبانی ما
(خاقانی)
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشت
در زمانه کار، کار عشق توست
از سر این کار، نتوان درگذشت
(پژمان بختیاری)
دوش در آیینهی مه، نقش سیمای تو دیدم
ماه را روشنتر از هر شب، ز رویای تو دیدم
پرتوی مه، نغمهی جو، رقص گُل، موسیقی شب
هرکه را دیدم نشاطآور ز سودای تو دیدم
ای سراپا لطف و رعنایی
اندر آن دنیای زیبایی
به هرجا دیده بستم
سرو بالای تو دیدم
روی زیبای تو دیدم
محو چشمان تو بودم، مست رویای تو بودم
واندر آن دنیای مستی
خویش را افتاده همچون سایه، در پای تو دیدم
آمدم سرمست عشق و آرزو در کویت اما
جای خالی بود ای گل، آنچه بر جای تو دیدم
(خاقانی)
صد یکِ حسنِ تو نوبهار ندارد
طاقت جور تو روزگار ندارد
بر تو مرا اختیار نیست، که شرط است
کان که تو را دارد، اختیار ندارد
(فروغی بسطامی)
همه شب راه دلم، بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که باریکتر از موی تو بود
رهرو عشق، از این مرحله آگاهی داشت
که ره قافلهی دیر و حرم سوی تو بود
زان شکستم به هم آیینهی خودبینی را
که نگاهم همه در آینهی روی تو بود
پیر پیمانهکشان شاهد من بود مدام
که همه مستیام از نرگس جادوی تو بود
هیچکس آب ز سرچشمهی مقصود نخورد
مگر آن تشنه که جایش به لب جوی تو بود
(اطهری کرمانی)
گر نگشتی به مراد دلم ای چرخ، مگرد
بینیاز از تو کند گردش پیمانه مرا
مستم ای رهگذر، از مهر ز خاکم بردار
یا به میخانه رسان، یا به درِ خانه مرا
عاقلان عیب من از بادهپرستی نکنید
عالمی هست دراین گوشهی میخانه مرا