گلهای رنگارنگ ۴۹۳ب - بیات ترک
گوینده:
روشنک(فتحعلیشاه)
از مهر روی گلرخان، در سینه دارم خارها
آتش به جان و دل زنند این آتشین رخسارها
بر روی ما ای باغبان، بگشا در گلزار را
تا کی به حسرت بنگریم از رخنهی دیوارها
(پژمان بختیاری)
ناز من، عشق من، از چشم ترم زود مرو
سر و جانم به فدایت، ز برم زود مرو
نکنم شِکوه که دیر آمدهای بر سر من
جان من، دیر چو آیی به سرم، زود مرو
چشم پرحسرت من سیر ندیدست تو را
بنِگر اشکم و از چشم ترم زود مرو
ترسم ای گل که نبینم دگرت، دیر میا
ترسم ای جان که نیایی دگرم، زود مرو
آفتاب لب بامیم، به یک گردش چشم
بر در و بام نماند اثرم، زود مرو
صبر کن تا به خود آیم، که ز شوق رخ تو
نه ز خود، از دو جهان بیخبرم، زود مرو
این تویی یا که خیالم بتی آراسته است
گر تویی، بهر خدا از نظرم زود مرو
(آبانی تهرانی)
دوش در بزم، حدیث لب جانان میرفت
بر لبم تا به سحرگه، سخن جان میرفت
هر سخن کز لب شیرین تو میگفت خیال
شوق میآمد و صبر از دل نالان میرفت
(شوریده شیرازی)
آن پریرو از درم روزی فراز آید، نیاید
من همی خواهم که عمر رفته باز آید، نیاید
پیش از آنک ایام درپیچد به هم طومار عمرم
نامهای از کوی یار دلنواز آید، نیاید
(مولوی)
آنچه دیدم ز تو درد دلم افزود، بیا
ای صنم زود بیا، زود بیا، زود بیا
سود و سرمایهی من گر برود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهی هر سود، بیا
(سعدی)
تو از هر در که بازآیی، بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت، به روی خلق بگشایی
به زیورها بیآرایند وقتی، خوبرویان را
تو سیمینتن چنان خوبی، که زیورها بیآرایی
چو بلبل روی گل بیند، زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حیرت، فرو بستهست گویایی
تو با این حسن، نتوانی که روی از خلق در پوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
(حالتی ترکمان رازی)
اگر سرشک پی شستن غبار غم است
به جای هر مژهام دیدهای هنوز کم است
شکستهبالتر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است، که نامم کبوتر حرم است