گلهای رنگارنگ ۴۷۵ - نوا
نوازندگان:
فرهنگ شریفگوینده:
آذر پژوهش(حسابی نطنزی)
چه خوش است از تو خشمی، که ز روی ناز باشد
که به عجز چون درآیم، ره صلح باز باشد
ز فریب وعده امشب، نزدیم دیده بر هم
که شب امیدواری، در خانه باز باشد
(حیرتی تونی)
از آن بیخود روم سوی مه خویش
که خود را هم نخواهم همره خویش
چه شبهای دراز هجر دیدم
بدین دهروز عمر کوته خویش
(نواب صفا)
عشق از ازل شراری، بر جان آدمی زد
باید همه بسوزیم، چون و چرا ندارد، ما و شما ندارد
در نزد اهل معنا، هرگز بها ندارد
آن سینهای که سوزی از ساز ما ندارد
در دل وفا نداری، شرم از خدا نداری
چون گل بقا ندارد، هرکس صفا ندارد
مهری ز تو ندیدم، قهرت به جان خریدم
دردا، که درد هجرت، اصلا دوا ندارد، چون و چرا ندارد
برگ و نوای عاشق، باشد صفای عاشق
دیگر مگو صفایت، برگ و نوا ندارد
چون و چرا ندارد، ما و شما ندارد
(خالص مشهدی)
غبار راه گشتم، سرمه گشتم، توتیا گشتم
به چندین رنگ گشتم، تا به چشمش آشنا گشتم
به هر صورت که گردیدم، نبردم راه در کویش
نوای بلبل و بوی گل و باد صبا گشتم
(سعدی)
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانهی لیلی کجا رود
گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست
بسیار سر که در سر مهر و وفا رود
ای آشنای کوی محبت صبور باش
بیداد نیکوان همه بر آشنا رود
سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست
در پات لازم است که خار جفا رود
(احمد خان گیلانی)
برون ز کوی تو با خون دیده خواهم رفت
هزار طعنه ز دشمن شنیده خواهم رفت
به پایبوس تو چون آمدم ندانستم
که پشت دست به دندان گزیده خواهم رفت