گلهای رنگارنگ ۴۳۸ - چهارگاه

(هلالی جغتایی)

آخر از غیب دری بر رخ ما بگشاید
دیگران گر نگشایند خدا بگشاید
نگشاید دل ما تا نگشایی خم زلف
زلف خود را بگشا تا دل ما بگشاید


(معینی کرمانشاهی)

روزی اگر صاحب‌نظر بودم، نبودم
گر عاشقی آشفته‌سر بودم، نبودم
در سینه بمان ای شعله‌ی آشفته‌بختی
شمعی اگر از بزم هنر بودم، نبودم
پوشیده بمان ای آرزوهای جوانی
جویای تو من روزی اگر بودم، نبودم
در این صحرا سنگی نبوَد، تا سر بنهم
بر سینه‌ی او، شاید نفسی راحت بخوابم
در این دریا امواج بلا ساکت نشود
تا چون صدفی در پای خسی راحت بخوابم
از تشنگی مُردم در این صحرا، کو چشمه‌سار عشقم
پاییز عمر آمد خداوندا پس کو بهار عشقم


(عاشق اصفهانی)

می داده به غیر، آن شکرلب امشب
من شمع‌صفت فتاده در تب امشب
گفتی که کی از فراق جان خواهی داد
ای بی‌خبر از حال من امشب، امشب


(فخرالدین عراقی)

گرچه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که در او آویزیم
گذری کن که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که مگر از سر جان برخیزیم
بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
بس که بر خاک درت خون جگر می‌ریزیم
گرچه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که در او آویزیم


(خواجوی کرمانی)

سوز جگر شمع ز پروانه بپرس
وز باده‌پرستان ره میخانه بپرس
سروی تو پری‌زاده و من دیوانه
جانا سخن راست ز دیوانه بپرس

دیدگاه‌ها