گلهای رنگارنگ ۲۱۵ - ماهور

(فخرالدین عراقی)

ای مطرب عشق ساز بنواز
كان یار نشد هنوز دم‌ساز
پنهان چه زنم نوای عشقش؟
کز پرده برون فتاد این راز


(سعدی شیرازی)

منِ بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم؟
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه‌ی لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من این وَقع ندارم که گرفتار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کوی‌ات
مگر آن وقت که در سایه‌ی زنهار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبله‌ی خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم


(حافظ شیرازی)

دل سراپرده‌ی محبت اوست
دیده آیینه‌دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم ز دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فكر هرکس به قدر همت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر‌کسی پنج‌روزه نوبت اوست


(مشرقی تبریزی)

دل به سودای تو بستیم، خدا می‌داند
وز مه و مهر گسستیم خدا می‌داند
به امیدی که گشاید ز وصال تو دری
درِ دل بر همه بستیم خدا می‌داند


(سعدی شیرازی)

نه تو گفتی که به جا آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان وفاداری و دل‌بندی و یاری
تن آسوده نداند که دل خسته چه باشد
من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به خوبان نسپاری
زخم شمشیر اجل بِه ز سَرِ نیش فراقت
کشتن اولی‌تر زان که به جراحت نگذاری

دیدگاه‌ها