گلهای رنگارنگ ۵۷۰ - شور

(مجمر زواره‌ای)

خیزد شمیم جان ز سرایی که جای توست
خوش آن‌که خانه‌ایش به جنب سرای توست
بر بام آن فرشته و در صحن آن پری
فرخنده خانه‌ای که در آن خانه جای توست
هر شب بر آسمان ز تو بستم ولی چه سود
دستم بر آسمان و لبم در دعای توست


(بیژن ترقی)

جدا ز تو ای رفته از بر من
نمانده دگر جان به پیکر من
شکفته گل و من جدا ز توام
کجا شود این قصه باور من
جدا ز تو ای رفته از بر من
نمانده دگر جان به پیکر من
غمت ز وجودم نرفته برون دانم این
که کنون بی‌خبر ز من و روزگار منی
بود چه نیازی به باغ و گلم، ای امید دلم
آن زمان، که چو گل، در کنار منی
جدا ز تو، ای رفته از بر من
نمانده دگر، جان به پیکر من
جواب دلم را، بگو چه بگویم
اگر ز تو پرسد، به او چه بگویم
بگو چه بگویم، به او چه بگویم


(حافظ)

نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده‌ی گل نعره‌زنان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه‌ی نقد بقا را که ضمان خواهد شد
گل عزیز است، غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است، غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد


(عماد خراسانی)

عزیز دل تو را با خویشتن یک‌دل نمی‌بینم
به جز خون دل از این عشق بی‌حاصل نمی‌بینم
هزاران جهد کردم تا به راهت آورم لیکن
چه حاصل چون تو را در هم‌رهی مایل نمی‌بینم
به زیبایی و دلداری ندیدم چون تو در خوبان
ولی افسوس یک‌دم، هم‌رهت با دل نمی‌بینم
مرا بی‌خویش کن ساقی که یک هم‌درد بی‌پروا
به جز پروانه‌ی بی‌دل در این محفل نمی‌بینم


(ولی دشت‌بیاضی)

من بی‌خبر و در پی دل، عشوه‌گری هست
دل بی طپشی نیست، حریفان، خبری هست
او شاد، که جان دادنم از غم شده نزدیک
من خوش، که ز حال دلم او را خبری هست
تهمت‌زده‌ام کرد به عشق دگری کاش
پرسند که غیر از تو به عالم، دگری هست
یک‌چند دل از بخت، فریب عجبی خورد
پنداشت تو را با من مسکین نظری هست


دیدگاه‌ها