گلهای رنگارنگ ۵۶۳ - شور

(فروغی بسطامی)

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان‌فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما
در عالم محبت الفت به هم گرفتند
نامهربانی او، با مهربانی ما
در عین بی‌زبانی با او به گفتگوییم
کیفیت غریبی است در بی‌‌زبانی ما
تا بی‌نشان نگشتیم از وی نشان نجستیم
غافل خبر ندارد از بی‌نشانی ما


(رفیق اصفهانی)

بی‌قرارم از فراق یار، یار من کجاست
مایه‌ی آرام جانِ بی‌قرار من کجاست
بود از شمعِ رخِ ماهی، فروزان محفلم
آن چراغ محفل و شب‌های تار من کجاست
هرکجا رفتم ندیدم، زان امید دل نشان
یارب امّید دل امّیدوار من کجاست
نیست در دستم عنان دل، خدا را دوستان
آن که برد از کف، عنان اختیار من کجاست


(حافظ)

بالابلندِ عشوه‌گرِ نقش‌بازِ من
کوتاه کرد، قصه‌ی زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد، دیده‌ی معشوقه‌باز من


(معینی کرمانشاهی)

فریاد یارب یاربم، از گوشه‌ی میخانه‌ها
با گردش پیمانه‌ها، هر شب به گردون می‌رود
هرکس در این دشت جنون
باشد به عشقی مبتلا
گل چیند از راه وفا
خار غم لیلا ولی
در چشم مجنون می‌رود
در چشم مجنون می‌رود
مستی بی غم نبوَد، بی غم عالم نبوَد
اما غم عشق بتان، باشد صفای این جهان
با آن که زین غم، روز و شب
از چشم من خون می‌رود
از چشم من خون می‌رود
فریاد واهجران من، هرشب به گردون می‌رود
بنگر که بی او عمر من، چون می‌رود، چون می‌رود
عاشق شدم، بی دل شدم
در عاشقی کامل شدم
در مکتب دیوانگی، عاقل شدم، عاقل شدم


دیدگاه‌ها