گلهای رنگارنگ ۵۵۶ - بیات اصفهان

(علیرضا تبریزی)

الا ای قطره‌ی اشکی که بر مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی، اگر بر دامنم ریزی
نمی‌دانم چه می‌خواهی، چه می‌گویی، چه می‌جویی
که گه بر دیده بنشینی و گه از دیده بگریزی
تو آن گویای خاموشی که شرح حال دل گویی
تو آن دُرّ گران‌قدری که از دریای دل خیزی


(تورج نگهبان)

نه آوایی، نه رویایی، نه دنیایی، بی تو مانده به جا
نه می‌جویی، نه می‌آیی، نه می‌خواهی، عشق پاک مرا
نه می‌خوانی نغمه‌های مرا، نوای بی‌هم‌نوای مرا
نه می‌پرسی این سکوت سیه، چرا بر لب‌ها نشسته
تو هم دیگر، وفا با ما نداری
که با غم‌ها، مرا تنها گذاری
نه می‌دانی ماجرای مرا، دل با‌دردآشنای مرا
نه می‌بینی رنج دوری تو، چو خاری در پا شکسته
تو هم دیگر، وفا با ما نداری
که با غم‌ها، مرا تنها گذاری
چو اشکی که در خیال تو ریزم
ندانم چرا ز خود می‌گریزم
کجا می‌روم، ندانم
بیا تا مرا بوَد نیمه‌جانی
که می‌ترسم افتم و برنخیزم، نمانده به جان توانم
بهار دگر که گل شکفد، خزان شود عمرم، آه
چرا نشوی، چرا نشوی، ز درد من آگاه
تو هم دیگر، وفا با ما نداری
که با غم‌ها، مرا تنها گذاری


(مولوی)

سرمایه‌ی غم ز دست آسان ندهم
دل برنکَنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد، به صدهزار درمان ندهم


(مهرداد اوستا)

با من بگو تا کیستی، مهری، بگو، ماهی، بگو
خوابی، خیالی، چیستی، اشکی، بگو، آهی، بگو
راندم چو از مهرت سخن، گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من، جانا چه می‌خواهی، بگو
من عاشق تنهایی‌ام، سرگشته‌ی شیدایی‌ام
دیوانه‌ی رسوایی‌ام، تو هر چه می‌خواهی بگو
با من بگو تا کیستی، مهری، بگو، ماهی، بگو
خوابی، خیالی، چیستی، اشکی، بگو، آهی، بگو


دیدگاه‌ها