گلهای رنگارنگ ۵۵۲ - چهارگاه
گوینده:
آذر پژوهش(امیری فیروزکوهی)
مسندگزین کلبهی ویرانهی خودم
عشرتفزای گوشهی غم.خانهی خودم
در طالع رمیدهی من بخت صید نیست
دام خودم، شکار خودم، دانهی خودم
چون شعله هردم از نفس آتشین خویش
سرگرم مویههای غریبانهی خودم
هرشب چو شمع تازه شود داستان من
حیران ز ناتمامی افسانهی خودم
چون دعوی شناختن دیگران کنم
کز خوی ناشناخته بیگانهی خودم
شمع تمامسوختهام بزم عشق را
خود با دل گداخته پروانهی خودم
(مانی شیرازی)
حدیث درد من گر کس نگفت، افسانهای کمتر
وگر من هم نباشم، در جهان دیوانهای کمتر
از آن سیمرغ را در قاف غربت آشیان دادند
که شد زین دامگه مشغول آب و دانهای کمتر
نکو بزمی است عالم، لیک ساقی جام غم دارد
خوش آن مهمان که خورد از دست او پیمانهای کمتر
کسی عاشق بود کز آتش سوزان نپرهیزد
به راه عشق نتوان بودن از پروانهای کمتر
(رهی معیری)
آن که سودازدهی چشم تو بودست منم
وآن که از هر مژه صد چشمه گشودست منم
آن ز ره ماندهی سرگشته که ناسازی بخت
ره به سرمنزل وصلش ننمودست منم
آن که پیش لب شیرین تو ای چشمهی نوش
آفرین گفته و دشنام شنیدست منم
(ابوالقاسم لاهوتی)
غم و سوز دلم را در جهان پروانه میداند
غمم را بلبلی کآواره شد از لانه میداند
نگریم چون ز غیرت غیر میسوزد به حال من
ننالم چون ز غم یارم مرا دیوانه میداند
به جان او که دردش را خود از جان دوستتر میدارم
ولی میمیرم از این غم که داند یا نمیداند
به امّیدی نشستم شکوهی خود را به دل گفتم
همی خندد به من، این هم مرا دیوانه میداند
(رهی معیری)
آن که خواب خوشم از دیده ربودست تویی
وان که یک بوسه از آن لب نربودست منم
ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک
آن که چون آه به دنبال تو بودست منم
(میرزا حبیب خراسانی)
ای عشق، گرفتی باز، آرام و توان ما را
بردی به سرای دل، از راه نهان ما را
بگذشت شبی ما را، نامت به زبان ای عشق
زآن شب همه دم سوزد، چون شمع، زبان ما را
مهمان توایم ای عشق، ما را به از این میدار
آخر نه تو آوردی، عشقا، به جهان ما را
ما از وطن عشقیم، حرف و سخن عشقیم
عشق است که آوردست، از دل به زبان ما را
چون نام و نشان گم شد، مایی ز میان گم شد
از عشق مگر جویند، هم نام و نشان ما را