گلهای رنگارنگ ۵۴۲ - ماهور

(امیری فیروزکوهی)

ماهی به جلوه در نظر از هر نظاره‌ای است
سروی به عشوه در گذر از هر کناره‌ای است
از بس که شاهدی است به هر گوشه در خرام
هر گوشه‌ای ز دیده به کارِ نظاره‌ای است
هر ذره از گِلم گروی آتشین‌گُلی
هر پاره از دلم به کف ماه‌پاره‌ای است
تنها نه هر دو دیده‌ی من محو روی توست
سوی توام ز هر سر مژگان اشاره‌ای است
آتش فتد ز یاد جوانی به جان من
هر شب که نور ماه و فروغ ستاره‌ای است


(علی اشتری)

ماییم و همین کنج خرابات و دمی خوش
گاهی به وفایی خوش و گه با ستمی خوش
شادیم که آزاد ز هر بود و نبودیم
مستیم که هستیم به هر بیش و کمی خوش
سرمست به هر شادی و دل‌شاد به هر رنج
با مهر و وفایی خوش و با درد و غمی خوش
چون راه تو می‌پویم و چشمم به ره توست
در هر نظری مستم و در هر قدمی خوش


(مفتون امینی)

زیور به خود مبند، که زیبا ببینمت
با دیگران مباش، که تنها ببینمت
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش، که شیدا ببینمت
بگذشت در فراق تو شبهای بی‌شمار
هر شب در این امید، که فردا ببینمت
منت‌پذیر قهر و عتاب توام ولی
می‌خواستم که بهتر از این‌ها ببینمت


(امیری فیروزکوهی)

کاش یک شب می‌شنیدم، بوی آغوش تو را
خوابگاه از سینه می‌کردم، بر و دوش تو را
از غرورِ حُسن، چون مهرت به قهر آمیخته است
لذت شهد است، هم نیش تو، هم نوشِ تو را


(حافظ)

الا یا ایها الساقی، ادر کاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاده در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش، چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد، که بربندید محمل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل‌ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‌ها


دیدگاه‌ها