گلهای رنگارنگ ۵۳۳ - شور
گوینده:
فیروزه امیرمعز(حافظ)
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن عشوه داد عشق، که مفتی ز ره برفت
وآن لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسیدمی خدا بفرستاد و برگرفت
(بیژن ترقی)
تا کی چنین، دمسازِ دلِ دیوانه شدن
تا کی از این میخانه به آن میخانه شدن
در چشم او، بیگانهتر از بیگانه شدن
در میان کسان، اشک دیده نهفتن
تا به نیمهشب از سوز سینه نخفتن
تا کی ز غم، خار ستم، در قلب خود شکستن
از موی او آشفتهتر، شب تا سحر نشستن
تا کی سر مینای می، با یاد او گشودن
دور از لبش، جان دادن و لب را ز شِکوه بستن
یا ای خدا، صبرم بده، تا با غم عشق او بسازم
یا مهر آن مه را فزون کن
یا طاقت رنجم بده، تا جان در این شعلهها ببازم
یا عشق مه از دل برون کن
(عماد خراسانی)
تو که یک گوشهی چشمت غم عالم ببرد
جور باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
به دهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد
رنجِ عمری، همه هیچ است اگر وقت سفر
رخ نماید که مرا با دل خرم ببرد
من ننالم ز تو لیکن نه سزا هست کسی
درد با خود ز در عیسی مریم ببرد
(حافظ)
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدهی ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسالهآموز صد مدرس شد
به بوی او، دل بیمارِ عاشقان چو صبا
فدای عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد
کرشمهی تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد