گلهای رنگارنگ ۵۲۷ - ماهور

(موید ثابتی)

در این ناکامی و حسرت، ندارم شکوه‌ای از کس
که هرچه دارم از بخت سیاه خویشتن دارم
نشان من اگر جویی، ز کوی می‌فروشان جو
که هرجا باده و جامی است، من آنجا وطن دارم


(خیام)

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران


(خیام)

بر خیز و بیا، بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه‌ی می بیار، تا نوش کنیم
زان پیش، که کوزه‌ها کنند از گل ما


(مسعود سعد سلمان)

نگار من تویی و یار غمگسار تویی
وگر بهار نباشد، مرا بهار تویی
جدا شدی ز کنار من و چنان دانم
که شب گرفته مرا تنگ در کنار، تویی
مباد عمر من و روزگار من بی تو
که شادی و طرب و عمر و روزگار تویی


(موید ثابتی)

دیری است، تا به دیر مغان جا گرفته‌ایم
جا در کنار مردم دانا گرفته‌ایم
از کار این جهان، گره‌ای وا نمی‌شود
زان‌روی دل ز کار جهان واگرفته‌ایم
خون می‌خوریم و شادی هر بزم و محفلیم
این درس را ز ساغر و مینا گرفته‌ایم
ما را ز حادثات جهان هیچ بیم نیست
کاندر پناه لطف تو ماوا گرفته‌ایم


(مسعود سعد سلمان)

گرچه در ظاهر بوَد لطفی تو را با من، ولی
از تو چون من عاشقی را، انتظاری دیگر است
کی رود یاد تو از خاطر، که در وصل و فراق
از تو در هر گوشه‌ی دل، یادگاری دیگر است


دیدگاه‌ها