گلهای رنگارنگ ۵۲۳ - بیات اصفهان

(موید ثابتی)

نوبهار آمد و من عاشق و مست
بی‌خبر از خود و از هرچه که هست
چه کنم گر نکنم باده به جام
چه شوم گر نشوم عاشق و مست
همه دانند در این شهر که من
رندم و عاشقم و باده‌پرست
شور می در سر و شادی در دل
دلبر اندر بر و ساغر در دست
باغ از نسترن و یاس سپید
طاق نصرت زد و آیین بربست
هرکجا عاشق و معشوقی بود
نوبهار آمد و با هم پیوست
ای گل سرسبد باغ وجود
ای که خار غم تو دلها خست
مشکن شیشه‌ی دل را که دگر
نشود باز درست، آن‌چه شکست
چون گل و باغ و چمن فردا نیست
به غنیمت شمر امروز که هست


(عباس شهری)

به جز مهر تو امیدی، از این هستی ندارم
دوصد پیمانه گر نوشم، من آن مستی ندارم
تا کی من از این عشق شرربار بگریم
چون ابر بهاران، ز چه ای یار بگریم
چون لاله برافروزم و چون شمع بسوزم
در حسرت یک لحظه‌ی دیدار بگریم
بوَد در هر چمن گل‌ها شکوفان
کند در قلب من عشق تو توفان
تو که رشک چمن بودی
امید دل من بودی
دلم آزردی و بردی قرارم
شکایت‌ها ز بیداد تو دارم
ز عشقت دل من خون شد
غمت بر غمم افزون شد
بوَد در هر چمن گل‌ها شکوفان
کند در قلب من عشق تو توفان
همیشه چشم امیدم، بتا سوی تو باشد
گریزانم از آن مستی، که بی روی تو باشد
تو را خواهم، تو را جویم
مکن کاری که سوی آسمان دستی بر آرم
بگویم با خدا رازی که من در سینه دارم


دیدگاه‌ها