گلهای رنگارنگ ۵۲۰ - سهگاه
(عماد خراسانی)
نوبهار آمد و شد موسم شیدایی ما
ما و جام می ما و سر سودایی ما
اندر این فصل که شوید رخ گل ابر بهار
ساقی از باده بشو دفتر دانایی ما
(پرویز وکیلی)
زمونهای شده که کس وفا نداره
شراب کهنه مستی و صفا نداره
اهل دلی ز حال دل خبر نداره
دعای عاشقونه هم اثر نداره
زمونهای شده که بوسه سردِ سرده
گلهای سرخ عاشقونه زردِ زرده
تو این زمونه من خریدار تو بودم
دیوونهای بودم، گرفتار تو بودم
زمونهای شده پر از غم جدایی
کسی نمیخونه نوای آشنایی
عاشق تو این زمونه غمخواری نداره
افسانهی مجنون خریداری نداره
زمونهای شده که مستِ دلشکسته
بر خاک ساغر و پیالهها نشسته
تو این زمونه من خریدار تو بودم
دیوونهای بودم، گرفتار تو بودم
دل من، مست میخونهها، ای دل من
شراب سرخِ پیمونهها، ای دل من
تو بودی که با او وفا کردی
مرا با غمش آشنا کردی
ببین این دل، مرو تا کجا میکشونه
غم او، جانم آخر به لب میرسونه
مرا دل اسیر بلا کرده
میون رقیبون رها کرده
(عماد خراسانی)
در جهان هرچه بهاندازه بوَد، یار کم است
قدرْ بسیار بدانید، که بسیار کم است
طرفی از معنی غوغای گلستان این است
که در این باغِ پریشان، گلِ بیخار کم است
در دل لاله و عمر گل و نجوای نسیم
رازها هست، ولی محرم اسرار کم است
(موید ثابتی)
چه خوشبویی، بهارا
مگر داری تو بوی یار ما را
کجا بودی، چه آوردی، که امشب
شکستی رونقِ مُشکِ ختا را
سحر بوی سر زلف تو آمد
گرفتم دامن باد صبا را
(رهی معیری)
همراه خود، نسیم صبا میبرد مرا
یارب، چو بوی گل به کجا میبرد مرا
سوی دیار صبح رَود کاروان شب
باد فنا به مُلک بقا میبرد مرا
با بال شوق ذره به خورشید میرسد
پرواز دل به سوی خدا میبرد مرا
(رهی معیری)
آن را که جفاجوست، نمیباید خواست
سنگیندل و بدخوست، نمیباید خواست
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمیباید خواست
(موید ثابتی)
از شاخ عمر مرغ جوانی پرید و رفت
نگرفت انس با من و دوری گزید و رفت
آن همدم قدیم که نامش شباب بود
برخاست از کنارم و دامن کشید و رفت
آن طایر خجسته، هراسان و بیقرار
بر بام من نشست و دمی آرمید و رفت
یارب، مگر چه دید خطا آن بهار عمر
کز پیش من چو آهوی وحشی رمید و رفت