گلهای رنگارنگ ۵۰۳ - شور
گوینده:
فیروزه امیرمعز(هلالی جغتایی)
ای که راز دل غمپرور من میشنوی
قصهای خشک ز چشم تر من میشنوی
زادم و خون جگر خوردم و مردم
این است داستانی که ز خاکستر من میشنوی
(پژمان بختیاری)
از نوای مرغ حق، پرخون شود دل من، وآن حقکُشان که دیدم
تیرهجان و خیرهسر، در خاکِ تیره خفته، بر بادِ فتنه رفته
بخوان مرغ حق، که من برکِشم ز سینه آهی
چو دارد به شهر حق، آهِ ما نهفتهراهی
آن همه غوغا کو، سوز آن سودا کو، عزیز من کو
پر کشید آسان پر، ماند ازو برجا زر، نه نام نیکو
در نوای مرغ حق، بس نالهها شنیدم، وآن حقکُشان که دیدم
تیرهجان و خیرهسر، در خاکِ تیره خفته، بر بادِ فتنه رفته
بخوان مرغ حق، که من برکِشم ز سینه آهی
چو دارد به شهر حق، آهِ ما نهفتهراهی
(پژمان بختیاری)
با عزیزان به عشرت سر کن
مِی بزن، باده به ساغر کن
تا در این دنیایی، انجمنآرایی، حق بگو، حق
به که با حق باشی، صلح مطلق باشی، صلح مطلق
جمال خوبان را چو عهد گل وفا نیست
درونِ مسکین آزردن روا نیست
سینه را پرگل کن، تا شوی از گلشن باصفاتر
جانفزاتر گردی، دلرباتر گردی، دلرباتر
(اهلی ترشیزی)
شمع رخسار تو را آفت جان ساختهاند
جان صد دلشده پروانهی آن ساختهاند
سوختم بی تو، ندانم که اسیران فراق
با چنین آتش جانسوز، چهسان ساختهاند
(لسانی شیرازی)
نه لاف از درد عشق دلربایی میتوانم زد
نه در راه وفایش دستوپایی میتوانم زد
تو کز سوز محبت بینصیبی، چارهی خود کن
که من پروانهام، خود را به جایی میتوانم زد
(اهلی شیرازی)
خوش آنکه مست شوی تا بهانه برخیزد
تو باشی و من و شرم از میانه برخیزد
قیامت است جمال تو ای بهشتیروی
مکش نقاب که شور از زمانه برخیزد
بر آستان تو، اهلی، نه آنچنان افتاد
که تا قیامت از این آستانه برخیزد
(لسانی شیرازی)
تو نخل حُسنی و جز ناز و فتنه بار تو نیست
چه ناز و فتنه که در نخلِ فتنهبار تو نیست
گرَم به جور و جفا میکُشی، نمیرنجم
که مست نازی و اینها به اختیار تو نیست
(لسانی شیرازی)
به دل، دردی کزان شیرینشمایل داشتم، گفتم
گذشتم از سر خود، هرچه در دل داشتم، گفتم
(هلالی جغتایی)
کدام جلوه، که در سرو سرفراز تو نیست
کدام فتنه، که در جلوههای ناز تو نیست
مکن به خاک درش ای رقیب، عرض نیاز
که نازنینِ مرا حاجتِ نیاز تو نیست
دلا به شام فراق از بلای حشر مترس
که روز کوته او چون شب دراز تو نیست
ز سجده پیش رُخش منع ما مکن، زاهد
نیاز اهل محبت، کم از نماز تو نیست
به کوی عشق، هلالی، نساختی کاری
چه شد، مگر کَرَمِ دوست کارساز تو نیست
(اهلی ترشیزی)
ای مرا غرقهبهخون، دیدهی خونبار از تو
سینه مجروح و جگر ریش و دل افگار از تو
گاه تیر تو کِشم از دل و گه ناوک آه
آه، تا چند کشم، این همه آزار از تو