گلهای رنگارنگ ۴۸۲ - ماهور

(حافظ)

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلامِ شاهم و سوگند می‌خورم
ساقی، بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه‌سر، هوای جوانی است در سرم
شاها، من ار به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم


(مجیرالدین بیلقانی)

وقت آن است که مستان، طرب از سر گیرند
تاج زرین مه از تارک شب بر گیرند
نیکوان پرده‌برانداخته، در رقص آیند
مطربان هر نفسی پرده‌ی دیگر گیرند


(نظامی گنجوی)

ای شرف گوهر آدم به تو
روشنی دیده‌ی عالم به تو
ایزد کاو داد جوانی و مُلک
مُلکْ تو را داد، تو دانی و مُلک


(بیژن ترقی)

شب که دلبر آرزوی می ز سینه پر کشد
آفتاب از مشرق گلگونِ ساغر سر کشد
گرمی می، تار و پودم را، چو جان در بر کشد

ساقیا می بده، که من ز شوق دل سرایم این ترانه
می بده تا سحر، که می‌رسد نوید جشن خسروانه
گرمی می، تار و پودم را، چو جان در بر کشد
آفتاب از مشرق گلگون ساغر سر کشد

می دمادم بزن، گل به ساغر فکن
شب چو طی شود، سپیده‌دم ز ره رسد
نغمه‌ی نشاط ما به مهر و مه رسد


(نظامی گنجوی)

عالم همه‌ساله خرم از تو
معزول مباد عالم از تو
چشم همه دوستان گشاده
از دولت شاه و شاهزاده


(نظامی گنجوی)

ستاره پایه‌ی تخت بلندت
فلک را بوسه‌گه سمّ سمندت


(نظامی گنجوی)

کدامین علم کو در دل نداری
کدام اقبال کو حاصل نداری


(حافظ)

عید است آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایام گل، ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه‌دار
دل در جهان مبند و به مستی سوال کن
از فیض جام و قصه‌ی جمشید کامگار
خوش‌دولتی است خرم و خوش‌خسروی کریم
یارب، ز چشم‌زخم زمانش نگاه دار
زان‌جا که پرده‌پوشیِ عفوِ کریمِ توست
بر قلب ما ببخش، که نقدی است کم‌عیار


دیدگاه‌ها