گلهای رنگارنگ ۴۸۰ - همایون

(شاپور تهرانی)

کی بی تو دم زدم، که دل مبتلا نسوخت
از آهِ گرم، سینه جدا، دل جدا نسوخت
جز شمع، کس بر آتشم امشب نداشت دست
جز بهر آشنا جگر آشنا نسوخت


(رهی معیری)

نداند رسم یاری، بی‌وفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد، دل‌آزاری که من دارم
وگر دل را به صد خواری، رهانم از گرفتاری
دل‌آزاری دگر جوید، دلِ زاری که من دارم
گهی خواری کشم از تو، گهی دستی زنم بر سر
به کوی دلفریبان، این بوَد کاری که من دارم
ز پند همنشین، درد جگرسوزم فزون‌تر شد
هلاکم می‌کند آخر، دل‌آزاری که من دارم
رهی آن مَه به سوی من به چشم دیگران بیند
نداند قیمت عشقم، خریداری که من دارم


(شاپور تهرانی)

تا دل نسوختم دل گرمی نیافتم
افسرده آن که سینه به داغ جفا نسوخت
ننهاد تیغ جور ز کف تا مرا نکُشت
ننشست آتش غضبش تا مرا نسوخت


(سینای اصفهانی)

گفتمش گُل، رُخش دمید که من
گفتمش غنچه، لب گزید که من
گفتمش کیست بنده‌ی قد تو
سرو از باغ سَر کشید که من
گفتمش کیست بهتر از خورشید
پرده از روی خود کشید که من
گفتمش کیست بی‌خود از غم تو
گُل به تن پیرهن درید که من


(طالب آملی)

آرام تو رفتار به سرو چمن آموخت
تمکین تو شوخی به غزال خُتن آموخت
رنگین چو گُل از مِی به شبستان شدی و شمع
از شعله‌ی رخسار تو افروختن آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
پروانه ز من، شمع ز من، گُل ز من، آموخت


(ادیب برومند)

ره سپردم، ناله کردم، بر سَر راهت نشستم
دل ربودی، عشوه کردی، در دل و جانم نشستی
چون شراب ارغوانی خوش به رگهایم دویدی
چون فروغ شادمانی، خوش به چشمانم نشستی


دیدگاه‌ها