گلهای رنگارنگ ۴۷۲ - همایون

(سعدی)

کس در نیامدست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورَد چو تو فرزند، مادری
خورشید، اگر تو روی نپوشی فرو رود
گوید، دو آفتاب نگنجد به کشوری


(معینی کرمانشاهی)

خاطرات عمر رفته، در نظرگاهم نشسته
در سپهر لاجوردی، آتش آهم نشسته
ای خدای بی‌نصیبان، طاقتم ده، طاقتم ده
قبله‌گاه ما غریبان، طاقتم ده، طاقتم ده
ساغرم شکست ای ساقی، رفته‌ام ز دست ای ساقی
ساغرم شکست ای ساقی، رفته‌ام ز دست ای ساقی

در میان طوفان، بر موج غم نشسته منم
در زورق شکسته منم، ای ناخدای عالم

تا نام من رقم زده شد، یک‌باره مُهر غم زده شد، بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی، رفته‌ام ز دست ای ساقی
تو تشنه‌کامم کُشتی، در سراب ناکامی‌ها، ای بلای نافرجامی‌ها
نبرده لب بر جامی، می‌کِشم به دوش از حسرت، بار مستی و بدنامی‌ها

بر موج غم نشسته منم، در زورق شکسته منم، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد، یک‌باره مُهر غم زده شد، بر سرنوشت آدم

ساغرم شکست ای ساقی، رفته‌ام ز دست ای ساقی
حکایت از چه کنم؟ شکایت از که کنم؟
که خود، به دست خود، آتش بر دل خون‌شده‌ی نگران زده‌ام
حکایت از چه کنم؟ شکایت از که کنم؟
که خود به دست خود آتش بر دل خون شده‌ی نگران زده‌ام

بر موج غم نشسته منم، در زورق شکسته منم، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد، یک‌باره مُهر غم زده شد، بر سرنوشت آدم

تو تشنه‌کامم کُشتی، در سراب ناکامی‌ها، ای بلای نافرجامی‌ها
نبرده لب بر جامی، می‌کِشم به دوش از حسرت، بار مستی و بدنامی‌ها

بر موج غم نشسته منم، در زورق شکسته منم، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد، یک‌باره مُهر غم زده شد، بر سرنوشت آدم

ساغرم شکست ای ساقی، رفته‌ام ز دست ای ساقی


(سعدی)

اول منم، که در همه عالم نیامدست
زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری
یا خود به حُسن روی تو کس نیست در جهان
یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری


(سعدی)

حُسن تو دایم بدین قرار نمانَد
مست تو پیوسته در خمار نمانَد
ای گلِ خندانِ نوشکفته، نگه دار
خاطر بلبل، که نوبهار نمانَد
هم بدهد دور روزگار، مرادت
ور ندهد، جور روزگار نمانَد
سعدیِ شوریده، بی‌قرار چرایی
در پی چیزی که برقرار نمانَد


(سعدی)

انصاف می‌دهم، که لطیفان و دلبران
بسیار دیده‌ام، نه بدین لطف و دلبری
همراه من مباش، که حسرت خورند خلق
در دست مفلسی، چو ببینند گوهری


دیدگاه‌ها