گلهای رنگارنگ ۴۷۰ - سهگاه
(رهی معیری)
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهام
در میان آشنایانم، ولی بیگانهام
از چو من آزادهای، الفت بریدن سهل نیست
میرود با چشم گریان، سیل از ویرانهام
(رهی معیری)
با آنکه همچون اشک غم، بر خاک ره، افتادهام من
با آن که هر شب نالهها، چون مرغ شب، سردادهام من
در سر ندارم هوسی، چشمی ندارم به کسی، آزادهام من
با آن که از بیحاصلی، سر در گریبانم چو گل
شادم که از روشندلی، پاکیزهدامانم چو گل
خندانلب و خونینجگر مانند جام بادهام، آزادهام من
یا رب، چون من افتادهای کو؟
افتادهی، آزادهای کو؟
تا رفته از جانم برون، سودای هستی
آسودهام، آسوده از غوغای هستی
گلبانگ مستیآفرین، همچون رهی سردادهام من
مرغ شباهنگم ولی، در دام غم افتادهام من
خندانلب و خونینجگر، مانند جام بادهام، آزادهام من
(رهی معیری)
ما را دلی بوَد که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
گر خلق را بوَد سر و سودای مال و جاه
آزادهمرد را سر و سودای دیگر است
(رهی معیری)
ساقیا، در ساغر هستی، شراب ناب نیست
وآنچه در جام شفق بینی، بهجز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پردهی وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایهی مهتاب نیست
آنچه نایاب است در عالم، وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی، سرو و گل نایاب نیست
جای آسایش چه میجویی رهی در مُلک عشق
موج را آسودگی در بحر بیپایاب نیست
(رهی معیری)
اشکم، ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم، ولی به سایهی گل آرمیدهام
ای سرو پایبسته، به آزادگی مناز
آزاده من، که از همه عالم بریدهام