گلهای رنگارنگ ۴۶۸ - ماهور
گوینده:
فیروزه امیرمعز(رضیالدین آرتیمانی)
گفتی سر زلف مُشکسایی دارم
روی خوش و لعل جانفزایی دارم
داری همهچیز، بیوفایی اما
من هیچ ندارم و وفایی دارم
(رفیعی کاشانی)
من و از نو، غم یار کهن و یاری او
که هنوز از همه بیش است، وفاداری او
کرده آزرده مرا، لیک نکرده است چنان
که توان کرد شکایت ز دلآزاری او
(حافظ)
هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همهحال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم، مگر به حضرت دوست
که آشنا، سخن آشنا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاه دار سررشته تا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن محبوب
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
(ضمیری اصفهانی)
مشکل شده کارم ز تو، درد دلم این است
آگه نهای از درد دلم، مشکلم این است
سیلابِ سرشک از درِ او میبَرَدم، آه
عمری اثرِ گریهی بیحاصلم این است
(پژمان بختیاری)
در گلستانی، خدای صبحدم
بوده روزی با دلی فارغ ز غم
بر گلِ سرخی، سه قطره آب دید
خودنما، در عالمِ گفت و شنید
گفت آن یک، گوهری والا منم
نور چشم مادر دریا منم
در دل بحر محیطم از کَرَم
کشور دریای اعظم از منم
دیگری گفتا، من ای جان، ژالهام
بستر اینک داده برگِ لالهام
وآن یکی لببسته و خاموش بود
راست گویم، پایتاسر گوش بود
پس خدای صبحدم پرسید از او
چیستی آخر، تو هم چیزی بگو
گفت، من اشکم نه چیز دیگری
اوفتادستم ز چشم دختری
گشته چشم دردمندان جای من
در خموشیهای من، غوغای من
داستانش را خدای صبحگاه
گوش کرد آرام و آنگه گفت، آه
تو به چشم من، ز عالم بهتری
قطره نه، دریای دُرّ و گوهری
آسمان یک قطره از دریای توست
زیر پایت عرش اعلا جای توست
این بگفت و قطرهی روشن مکید
ناگهان، وز نظرها شد چو رویا ناپدید