گلهای رنگارنگ ۴۴۶ - ماهور
گوینده:
آذر پژوهش(سعدی)
به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورَد که همین بود حد زیبایی
دوروزه باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و بر عمر خود بیفزایی
(سعدی)
دل و کشورت جمع و معمور باد
ز مُلکت پراکندگی دور باد
تو آن دُرّ مکنون یکدانهای
که پیرایهی سلطنتخانهای
جهانت به کام و فلک یار باد
جهانآفرینت نگهدار باد
(سعدی)
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعهی دیگر ببری از دستم
آنچه کوتهنظرانند به ایشان پیمای
که حریفان ز مُل و من ز تامّل مستم
پیش از آب و گلِ من، در دلِ من مهرِ تو بود
با خود آوردم از آنجا، نه به خود بر بستم
(سعدی)
ای در بقای عمر تو خیر جهانیان
باقی مباد هر که نخواهد بقای تو
یارب رضای او تو برآور به فضل خویش
کو روز و شب نمیطلبد جز رضای تو
(کمال خجندی)
عاشقان خط تو را مشک ختا میگویند
گر خط آناست که داری، نه خطا میگویند
طاق ابروی تو را گوشهنشینان جهان
قبلهی دعوت و محراب دعا میگویند
بیدلان زخم تو را مرهم جان میشمرند
خستگان درد تو را عین دوا میگویند
خط سبز و لب میگون تو را زندهدلان
به لطافت خضر و آب بقا میگویند
تا به وصف تو گشودیم زبان پیش کمال
قدسیان بر فلک از گفتهی ما میگویند
(سعدی)
این منتی بر اهل زمین بود از آسمان
وین رحمت خدای جهان بود بر جهان
حق را به روزگار تو بر خلق منتی است
کاندر حساب عقل نیاید شمار آن