گلهای رنگارنگ ۳۲۷ب - همایون

(سعدی)

هر که به خویش ره بَرد، ره نبَرد به سوی او
بینش ما نیاورَد طاقتِ حسن روی او
دامن او به دست ما روز قیامت اوفتد
عمر به نقد می‌رود، در سر گفت‌وگوی او


(سعدی)

باز از شراب دوشین، در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان، گل در کنار دارم
سرمست اگر به سودا، بر هم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر، سودای یار دارم


(حافظ)

گدای میکده‌ام، لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس دوست
پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم


(سعدی)

رفتی و در رکابت، دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم‌جانی بهر نثار دارم
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در كنار دارم


(سعدی)

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سعدیا گر بکَند سیل فنا خانه‌ی غم
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست


(حافظ)

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
دانم دلت ببخشد، بر حال شب‌نشینان
گر حال ما بپرسی، از باد صبح‌گاهی


(علی‌اکبر شیدا)

عقرب زلف کجت با قمر قرینه
کیه کیه در می‌زنه من دلم می‌لرزه
ای پری بیا، در کنار ما، جان خسته را مرنجان
نرگس مست تو و بخت من خرابه
تا قمر در عقربه کار ما چنینه
در رو با لنگر می‌زنه من دلم می‌لرزه
از برم مرو، خصم جان مشو، تا فدای تو کنم جان
بخت من از تو و چشم تو از شرابه

دیدگاه‌ها