گلهای رنگارنگ ۲۷۸ - همایون

(ملک‌الشعرای بهار)

باد صبا بر گل گذر کن، ازحال گل ما را خبر کن
ای نازنین، ای مه‌جبین، با مدعی کمتر نشین
بیچاره عاشق ناله تا کی، یا دل مده یا ترک سر کن
شد خون‌فشان چشم تر من، پر خون دل شد ساغر من
ای یار عزیز، از ما مگریز، در فصل بهار با ما مستیز
آخر گذشت آب از سر من، ببین چشم تر من


(دنیای خراسانی)

گر چه امروز ز هم دور، مکان من و توست
باز آمیخته با هم، دل و جان من و توست
هر سحر مرغ چمن قصه‌ی ما می‌خواند
هر زمان باد صبا نامه‌رسان من و توست
قصه‌ی غصه‌ی عشاقِ جهان گشت کهن
حالیا نوبت ما گشت، زمان من و توست
شعله‌ی شمع که پروانه‌ی بی‌دل را سوخت
زآتشی بود که امروز به جان من و توست


(عمادی شهریاری)

خاکی و تو را مشک خُتن دانستم
خاری و ترا سرو سمن دانستم
دردا که من آنم که تو می‌دانستی
افسوس تو آن نه‌ای که من دانستم

دیدگاه‌ها