گلهای رنگارنگ ۲۱۸ - ابوعطا

(فروغی بسطامی)

در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
آنجا که میرساند پیغام‌های ما را
شاها بسوی خصمت تیر دعا فکندم
از کردگار خواهم تاثیر این دعا را


(فروغی بسطامی)

امروز ندارم غم فردای قیامت
کافروخته‌ رخ آمد و افراخته‌قامت


(فرهنگ شیرازی)

از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر
کو دلی تا بسپارم به دل‌آرای دگر
عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت
گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر
عاشقان را طرب از باده‌ی انگوری نیست
هست مستان تو را نشئه ز صهبای دگر
راه پنهانی میخانه نداند همه‌کس
جز من و زاهد و رند و دو سه رسوای دگر


(رهی معیری)

دارم غم جانکاهی، شب‌های سیاهی، دور از رخ ماهی
نه یار و نه همراهی، جز قطره‌ی اشکی، جز شعله‌ی آهی
با سوز محبت، چه کند دل، چه کند دل؟
با آتش حسرت، چه کند دل، چه کند دل؟
می‌سوزم و می‌نالم، با حال تباهی
نابرده نصیبی، ناکرده گناهی
ای راحت جان، چاره‌ی من کن، به پیامی، به نگاهی
ز غم جانم آمد بر لب، بر دل زارم ای شب، تو گواهی
نه یار و نه همراهی، جز قطره‌ی اشکی، جز شعله‌ی آهی

دیدگاه‌ها