گلهای رنگارنگ ۵۷۳ - ابوعطا

(اوحدی مراغه‌ای)

به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
طلبی کن ز خرابات، به دست آر مرا
مستم از عشق و خراب از می و مدهوش از دوست
دست‌گیری کن و امروز نگه دار مرا
ساخت خوش در دل من یار خراباتی جای
ز خرابات به جایی مبر ای یار مرا


(بیژن ترقی)

هرگز نمی‌شد باورم، این برف پیری بر سرم، سنگین نشیند چنین
من بودم و دل بود و می، آواز من آوای نی، هر گوشه می‌زد طنین
اکنون منم حیران، ز عمر رفته سرگردان، ای خدای من
با این تن خسته، هزاران ناله بنشسته، در صدای من
ای عشق نافرجام من، رفتی کجا، ای آرزوی خام من، رفتی کجا
آن دوره‌ی آشفتگی‌های تو کو، ای عمر ناآرام من رفتی کجا
تو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحر
که دل خسته‌ی من در آمد از سینه به در
تو سبک‌بالی و من اسیر بشکسته‌پرم
تو پر از شوری و من، ز عالمی خسته‌ترم
تو بخوان، تو بخوان، به گوش اهل جهان
که خبر شود از شتاب این کاروان


(رفیق اصفهانی)

دیدن آن سرو نازم آرزوست
دیده‌ام صد بار و بازم آرزوست
قامتش را گفته‌ام عمر دراز
وز خدا عمر درازم آرزوست


(رفیق اصفهانی)

از هرچه هست با همه خوبان توان گذشت
آنی است لیک با تو که نتوان از آن گذشت
تنها تویی که از تو گذشتن نمی‌توان
چون از تو بگذرد ز جهان می‌توان گذشت


(حافظ)

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وآنکه این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده‌ی پندار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر
یادگاری که در این گنبد دوّار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه‌ی او نشدش حاصل و بیمار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که باز آید و جاوید گرفتار بماند


(حبیب خراسانی)

یاد آن روزی که کس را ره در آن محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود
آشنا با لعل جان‌بخش تو هر شب تا سحر
وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود
جز زبان شانه و دست من و باد صبا
دست کس با زلف مشکین تو بازیگر نبود

دیدگاه‌ها