گلهای رنگارنگ ۵۶۱ - ماهور

(ملک‌الشعرای بهار)

به هوش باش که ایران تو را پیام دهد
تو را پیام به صد عزّ و احترام دهد
تو را چه گوید، گوید که خیر بینی اگر
به کار بندی پندی، که باب و مال دهد
نسیم صبح که بر سرزمین ما گذرد
ز خاک پاک نیاکان تو را سلام دهد


(کریم فکور)

شاها، بر کشور ما، بخشد مهر تو صفا
شده آینه‌ی دوران، ز فروغ تو مهرافشان
سزد آن که زبان بگشاید، به سپاس تو پیر و جوان
به تو رو کند از دل و جان
شاها، بنگر که جهان گیرد پند تو به جان
تو که جلوه‌ی حق جویی، ره صلح و صفا پویی
به سخن تو گشایی ره، سخن از دل ما گویی
نرود نرود از یاد، که شد از تو وطن آباد
همه با تو بوَد دل ما
به خدا، به خدا، به خدا
شد دست خدا شاها، همراه و نگه‌دارت
خواهم که خدا باشد، در کار وطن یارت
تا فرّ تو نمایان شد، خرّم ز تو ایران شد
در جشن با شکوه ما، ایران چو گلستان شد


(ملک‌الشعرای بهار)

به یاد عشرت اجداد توست، هر نوروز
که گل به طرْف گلستان صلای عام دهد
تو پای‌بند زمینی و رشته‌ای است نهان
که با گذشته تو را ارتباط تام دهد
ز درس حکمت و آداب رفتگان مگسل
که این گسستگی‌ات خواری مدام دهد


(رهی معیری)

شها، زمانه‌ی توسن، مطیع رای تو باد
سرود مجلس افلاکیان، صلای تو باد
تو رهنمای خردمند مصلحت‌بینی
به هر چه روی کنی، بخت، رهنمای تو باد
بقای شاه بوَد مایه‌ی بقای وطن شها، بقای وجود گران‌بهای تو باد
جهان به کام ولیعهد باد و شهبانو
هماره بر سرشان، سایه‌ی ولای تو باد
چو نیست هدیه‌ی شاهانه‌ای سزاوارت
اگر قبول کنی، جان من فدای تو باد


(ملک‌الشعرای بهار)

به علم خویش، بکن تکیه و به عزم درست
که علم و عزم، تو را عزّت و مقام دهد
ولی ز سنت دیرین متاب رخ، زیراک
به مٌلک، سنت دیرینه احتشام دهد
شعائر پدران و معارف اجداد
حیات و قدرت اقوام را قوام دهد
دو چشم مام وطن زآفتاب و مه سوی ماست
وزین دو دیده به ما کسوت و طعام دهد


دیدگاه‌ها