گلهای رنگارنگ ۵۴۹ - چهارگاه

(پژمان بختیاری)

ز نسیم صبح‌گاهی چو گلی شکفته باشد
چه غمش که چشم بلبل همه شب نخفته باشد
غم خود نهفته خواهم ز جهان و آتش دل
نفسی نمی‌گذارد که غمم نهفته باشد
همه عمر غنچه ماندیم و تبسمی نکردی
که دلت نخواست یک‌دم دل ما شکفته باشد


(کریم فکور)

به هرکه دل بستم، بلای جانم شد
نه چاره‌ساز آمد، نه هم‌زبانم شد
تو هم اگر روزی، کنی فراموشم
ز ساغر هستی، شراب غم نوشم
بیا که من بی تو، چو شمع خاموشم
بیا که بار غم، نشسته بر دوشم

یا به آشیان من پر بگشا
یا شبی به روی من در بگشا
لب به خنده چون ساغر بگشا
خدا تو را دور از بلا نگه دارد
تو را برای من خدا نگه دارد

جهان بسوزد زین نوای جان‌سوزی که در سخن دارم
حدیث غم گوید، ره جنون پوید، دلی که من دارم
گر چراغ وفا در دل تو بمیرد
آه پرشررم دامن تو بگیرد، به خدا، به خدا

یا به آشیان من پر بگشا
یا شبی به روی من در بگشا
لب به خنده چون ساغر بگشا
خدا تو را دور از بلا نگه دارد
تو را برای من خدا نگه دارد


(مانی شیرازی)

حدیث درد من گر کس نگفت، افسانه‌ای کمتر
اگر من هم نباشم در جهان، دیوانه‌ای کمتر
از آن سیمرغ را در قاف غربت آشیان دادند
که شد زین دامگه مشغول آب و دانه‌ای کمتر
کسی عاشق بود، کز آتش سوزان نپرهیزد
به راه عشق نتوان بودن از پروانه‌ای کمتر


(پژمان بختیاری)

آرزو دارم که باز آن روی زیبا را ببینم
آن سر و آن سینه و آن بالای رعنا را ببینم
پیش پای خویش را آسان نمی‌بینم، کجایی
ای چراغ زندگی، تا عرش اعلی را ببینم
با من وحشی نمی‌دانم چه کردی کاین زمان من
بهر دیدار تو خواهم جمله دنیا را ببینم
رخصتم ده تا نهان از مردمان آیم به سویت
وان اشارت‌های گرم عشرت‌افزا را ببینم


(رهی معیری)

آب بقا کجا و لب نوش او کجا
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا
سیمین و تابناک بود روی مه ولی
سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا
دارد لبی که مستی جاوید می‌دهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا
خفتم به یاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا


دیدگاه‌ها