گلهای رنگارنگ ۵۴۶ - ماهور
نوازندگان:
رضا ورزندهگوینده:
روشنک(عادلی)
چون غنچه چه دانی، تو که در خلوت نازی
کز بهر تو چون باد صبا دربهدری ھست
از خندهی پنهانی لعل تو توان یافت
کز حال دل گمشده، او را خبری ھست
(میرزا حبیب خراسانی)
هرشب من و دل تا سحر، در گوشهی میخانهها
داریم از دیوانگی، با یکدگر افسانهها
از سینه برده کینهها، آیینه کرده سینهها
دیده در آن آیینهها، عکس رخ جانانهها
من در شمار بیدلان، در حلقهی بیحاصلان
نی در حساب عاقلان، نی درخور فرزانهها
سنگ ملامت خوردهها، از دشمنان آزردهها
جانانهها، دلزندهها، فرزانهها، دیوانهها
مست از می مینای دل، بنهاده سر در پای دل
آورده از دریای دل، بیرون بسی دُردانهها
(وجهی)
آراسته آمد و چه آراستنی
مِی خواست به عشوه و چه مِی خواستنی
بنشست به مِی خوردن و برخاست به رقص
هی هی، چه نشستنی، چه برخاستنی
(حسن دهلوی)
هرگز دلم به درد تو از کس دوا نخواست
کام تو جست و حاجت خود از خدا نخواست
مشتاق تو به هیچ جمالی نظر نکرد
بیمار تو به هیچ طبیب دوا نخواست
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
بسیار خواستم که نهم سر به پای او
من خواستم، ولی چه کنم، چون خدا نخواست
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
(مسیب تکلو)
میگفتم عشق و میندانستم چیست
میگفتم یار و میندانستم کیست
گر عشق آن است، کی توان با او بود
ور یار این است، کی توان بی او زیست