گلهای رنگارنگ ۵۳۵ - همایون

(نصرت خراسانی)

پای تا سر همه لطفی و سراپا همه جانی
کس به تو هیچ نمانَد، تو به کس هیچ نمانی
همه مهری، همه ماهی، همه حسنی، همه لطفی
همه روحی، همه راحت، همه عقلی، همه جانی
کس چنین رخ نفروزد، تو مگر ماهِ تمامی
کس چنان قد نفرازد، تو مگر سروِ روانی
گر شود عشق مجسم، به بر خلق من آنم
ور شود حسن مصور، به رخ خوب تو آنی
آخر ای دل به چه درد تو در این شهر بنالم
که تو همدم‌ ز هوایی، به نوایی، به فغانی


(مولوی)

امروز ندانم به چه دست آمده‌ای
کز اول بامداد مست آمده‌ای
گر خون دلم خوری ز دستت ندهم
زیرا که به خون دل به دست آمده‌ای


(پژمان بختیاری)

خدا را این دل، چه می‌جوید
چو گم شد دیگر، چه می‌گوید
چه سوزد این آه و زاری
چه غافل زین بی‌قراری
طبیعت با ما به کین است
اگر خواهی ور نه، این است
اگر گویم من غمی دارم
غمی دور از همدمی دارم
ز سیمایت بینم که از عشقی سوزان
به دل داری شوری، به سر داری شوری
تو را هم بوَد سوزی در دل، که در جان دارم
یکی قطره‌اشکم از عشقت، چه پنهان دارم
جز این رنج پنهانی، به رویم چه می‌بینی
ز رنگم چه می‌خوانی


(نصرت خراسانی)

چه شب است کز در، امشب به در آمد آفتابی
چه عنایت است یارب، که نکرده‌ام صوابی
هله با دو چشم بیدار، جمال یار دیدم
که گمان نبود هرگز، که ببینمش به خوابی
خنک آن‌که با حبیبی، شب و روز خود سر آرد
که پس از حبیب عالم نبود به جز حبابی


دیدگاه‌ها