گلهای رنگارنگ ۵۰۴ - سه‌گاه

(بیانی کرمانی)

یارب، که مرا صحبت جان بی تو مباد
وز هستی من نام و نشان بی تو مباد
انجام زمانه یک‌زمان بی تو مباد
کوتاه کنم سخن، جهان بی تو مباد


(کافی اردوبادی)

ای بی تو گردش فلک بی‌مدار حیف
باشد زمانه و تو نباشی، هزار حیف


(کمال خجندی)

گنجی و تو را بی طلبیدن نتوان یافت
راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت
از شربت خاصی که شفای همه جان‌هاست
بی چاشنی درد چشیدن نتوان یافت
با گرم‌روی واقف این راه چنین گفت
آهسته که این ره به دویدن نتوان یافت
گر بر فلکم دست رسد بر تو محال است
کان پایه به صد عرش رسیدن نتوان یافت


(رهی معیری)

منِ بی‌دل، ساقی، به نگاهی مستم
تو به جامی دیگر، چه بری از دستم
دو چشم فتنه‌انگیزت، تا دیدم ای گل
قسم به نرگس مستت، که از این می مستم
اثری با گردش چشمت، نبود در ساغر می
دگران مست از می گلگون، دل من از گردش وی
می و گل گر دل انگیزد، تو در آن لب، گل و مِی داری
به لطافت چو بهشتی، به طراوت چو بهاری، از گیسویت بنفشه‌زاری
ای گلستان سر کویت، گل بستان چون رویت، کِی باشد کِی
تویی آن گل در گیتی، که نداری آفتِ دی
گل من بیا به ساحت باغ و چمن
که گل به سبزه پنهان گردد، ز شرم تو پریشان گردد
چو روی نازنینت بیند، ز ناز خود پشیمان گردد
شبی ای مه، دمی ای گل، گذری کن بر سر ما
که جدا زان لب میگون، شده پرخون ساغر ما
چو دل از حسرت خون شد، نکند مِی چاره‌ی وی


دیدگاه‌ها