گلهای رنگارنگ ۵۰۱ - سهگاه
گوینده:
آذر پژوهش(سالک کاشانی)
بی روی تو ای مَردم کاشانهی چشم
پربادهی حسرت است پیمانهی چشم
تو جای دگر گرفتهای خانه و من
بهر تو سفید کردهام خانهی چشم
(رضا ترکمان)
از خرابی میگذشتم، منزلم آمد به یاد
دستوپا گمکردهای دیدم، دلم آمد به یاد
سربههمآورده دیدم برگهای غنچه را
اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد
(رفیق اصفهانی)
هم میتوانم از سر دل، هم ز جان گذشت
اما نمیتوانم از آن دلستان گذشت
تنها تویی که از تو گذشتن نمیتوان
چون از تو بگذرد ز جهان میتوان گذشت
(سالک یزدی)
من که داد از تو، به غیر از تو، نبردم به کسی
شرط انصاف نباشد، که به دادم نرسی
جان به لب، دیده به ره، منتظر مقدم یار
آه، اگر ناید از این قافله بانگ جرسی
(زرگر اصفهانی)
دوستان، در بوستان چون عزم گل چیدن کنید
اول از یارانِ دورافتاده، یاد من کنید
(رهی معیری)
دگر ز جان من ای سیمبَر، چه میخواهی
ربودهای دل زارم، دگر چه میخواهی
مریز دانه که ما، خود اسیر دام توییم
ز صید طایر بیبالوپر، چه میخواهی
به گریه بر سر راهش فتاده بودم دوش
به خنده گفت از این رهگذر چه میخواهی
چه پرسی از منِ مدهوش، راز هستی را
ز مستِ بیخبر از خود، خبر چه میخواهی
(سایر مشهدی)
رستهخیز فتنه را با خاکساران کار نیست
سیل هر جا دید همواری، به همواری گذشت
چون نسوزم در سیهبختی، که عمرم چون چراغ
روز در خاموشی و شبها به بیداری گذشت
(سیمین بهبهانی)
خدا را، بیآرا بزم صفا را
بگو با ساقی، کز می پر سازد مینا را
با نگهی امشب صفا ده
آینهی دلهای ما را، خدا را
لبهایت هستی میبخشند
چشمانت مستی میبخشند
بر مِیپرستان
از شادی، مِی در جوش آمد
فریاد نوشانوش آمد
از بزم مستان
لاله میخندد به صحرا
شد جهان چون رویت خوب و زیبا
با صبا میآید از گلستانها
موج عطر گل سوی ما
بنشین در بر من در گلشنها
بر فرشی از لادنها، سوسنها، یاسمنها
عالم چون رویت، در چشمم زیبا شد
سیمای هستی، شادیافزا شد
از تو شوری برپا شد
غوغا شد، غوغا شد
قلب من با شادی آشنا شد