گلهای رنگارنگ ۵۰۰ - همایون
(عماد خراسانی)
یارب این مرغ بهشتی، ز گلستان که بود؟
این به رخ تازهتر از لاله، ز بستان که بود؟
از شمیم نفسش خانه عبیرآگین شد
یارب این غالیهبو، شمع شبستان که بود؟
(بیژن ترقی)
ای بهار نو رسیده، سبزههای نودمیده
ای چمن، ای لاله، ای گل، ای غزالان رمیده
آن بهار هستیام کو؟ مایهی سرمستیام کو؟
ای نسیم پیک صحرا، آن امید هستیام کو؟
ای بهشتیمرغ گلشن، آن بهشتیروی من کو؟
ای شما وحشی غزالان، خوشنگه آهوی من کو؟
آن بهار هستیام کو؟ مایهی سرمستیام کو؟
نوبهاری بود و ما، از میان شاخهها
در جستجوی هم، سر میکشیدیم
دشت و صحرا بود و ما، همچنان پروانهها
از دامن گلها پر میکشیدیم، پر میکشیدیم
پای هر زیباگلی، در سایهی هر گلبنی، بنشسته بودیم
پای هر زیباگلی، در سایهی هر گلبنی، بنشسته بودیم
فارغ از رنج زمان، دور از همه بیگانگان
تنها به هم دل بسته بودیم
با عالم دلبستگی پیوسته بودیم
نوبهاری بود و ما، از میان شاخهها
در جستجوی هم، سر میکشیدیم
دشت و صحرا بود و ما، همچنان پروانهها
از دامن گلها پر میکشیدیم، پر میکشیدیم
(عماد خراسانی)
دلم آشفتهی آن مایهی ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجهی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار، عاشقکش و بیگانهنواز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد میدهدم چشم پرآب
دل سودازده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصهی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت
درِ این خانه به امّید تو باز است هنوز
این چه سوداست عمادا، که تو در سر داری
این چه سوزیست که در پردهی ساز است هنوز