گلهای رنگارنگ ۴۹۸ب - ماهور
گوینده:
آذر پژوهش(زبیدهخانم)
گفتند خوش در گوش دل، چون عاشقی، دیوانه شو
گر وصل او خواهی، ز خود بیگانه شو، بیگانه شو
در عشق او گر صادقی، باید بسوزی خویش را
در شعلهی عشقش دلا، پروانه شو، پروانه شو
(راضی اردستانی اصفهانی)
یک خنده چو گل نامزدم بود در این باغ
چیدند مرا غنچه و آن هم ز میان رفت
(مهین معتمدی)
تا بُود داغ غمت نقش به پیشانی ما
کی به پایان رسد این سَربهگریبانی ما
همچو موی تو به روی تو پریشان شدهایم
هست از آن خرمن گل، بیسروسامانی ما
شادمان باش و بزن خندهی شیرین چو بهار
مشو افسردهدل از گریهی پنهانی ما
آن نهالیم که بازیچهی طفلان شدهایم
کس نکردست در این دشت، نگهبانی ما
سَر این رشته دراز است و به پایان نرسد
شب گیسوی تو و روز پریشانی ما
(رضایی کاشی)
باده نوشِجانکُن، شد خونِعاشقاننوشی
رشکِ ماهِ نو شوخی، پای تا سر آغوشی
مثل او ندارد یاد، هیچکس ز مهرویان
دیررو ز خاطرها، زودکُن فراموشی
(هدایتالله نیرسینا)
چه خوش میبَرد دل، نوای ساز
بنه گوش جان، بر این گنج راز
بسی دلکش است این نوای حزین
بسی دلفریب، بسی دلنواز
دوای دل دردمند، علاج غم ماتم است
همین نالههایی بوَد، که بخشد فروغ
ز شهنازِ شور، همان زیر و بم تا بوَد
که شوری به پا، کند در حجاز
یکی همدم است، بیغرض، بیریا، بیغرور
یکی محرم است، نازنین، مهربان، پرفروغ
نیابی به مانند ساز
شرر، نوش هر زخمهای
به زخمش چو زخمه زند
بَرد خاطرات پریش
ز خاطر به یک نالهی دلپسند
پیام صلح و صفا، همه چو پیک وفا
تو را رسانَد به گوش، زِ نغمهای جانفزا
بخواندت به باغ و چمن، بگویدت ز شادی سخن
تو را چون دلبری بیوفا، نیفکند به دام بلا
سخنهای دلجوی ساز، نه از روی ناز است و نه از نیاز
به نغمهای زیبا، به خوشترین آوا
بگویدت که دل به شادی فروز
غم جهان مخور به عمر دو روز
به غصهی بیش و کم، تو نقد هستی مباز