گلهای رنگارنگ ۴۶۴ - چهارگاه

(میرزاحبیب اصفهانی)

دیشب به رقص برخاست، آن فتنه‌ی نِشسته
یک دل درست نگذاشت، با طرّه‌ی شکسته
دامن‌کشان فروکوفت، پایی و دستی افشاند
زان‌سان که عقل و دین را، شد دست‌وپای بسته


(سیمین بهبهانی)

آفرین، هزارآفرین، بر آن اطلسِ آبیِ آسمان
به خورشید و آن دامنِ زرفشان
به سرخی نسترن، به رنگ و بوی سمن
به سیمای خندان و جان‌پرورِ زندگانی
آفرین، هزارآفرین، به پاکوبی و رقص سیمین‌بران
به طنازی قامت دلبران
به ساقی و ساغرش، به چشم افسونگرش
به مینای زرین و آن باده‌ی ارغوانی
چمن ستاره‌باران شد، ز قطره‌های شبنم
نوای مرغکان بشنو، ز شاخه‌های دَرهم
چو مرغ چمن، هم‌آواز من، بخوان نغمه‌ی شادمانی
به هرجا ز شور و مستی بوَد نشانه
شنیدم، نوای شادی ز هر ترانه
به دل‌های شادمان، هزار آفرین بخوان
صبا در بساط شادی چو پا گذارد
به هرسو به بزم یاران شکوفه بارد
به شادی اگر، درآیی ز در، دهم جان به مژدگانی


(حالتی ترکمان رازی)

اگر سرشک پی شستن غبار غم است
به جای هر مژه‌ام دیده‌ای هنوز کم است
شکسته‌بال‌تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است


(حافظ)

خوش‌تر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست، گو سبب انتظار چیست
هر وقتِ خوش که دست دهد، مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست


(جنت ایران‌الدوله)

آن‌که دل بُرده‌است، اگر دلدار می‌شد، بد نمی‌شد
آگه از دلدادگانِ زار می‌شد، بد نمی‌شد
تا طبیب من بداند درد عشق و محنت دل
گر دو روزی همچو من بیمار می‌شد، بد نمی‌شد


دیدگاه‌ها