گلهای رنگارنگ ۴۵۰ - بیات اصفهان

(فخرالدین عراقی)

ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به یک‌بار برآمد
بس دل که به کوی غم او شاد فرو شد
بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد
آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار
جان و دل و چشم همه از کار برآمد
المنت‌لله که پس از محنت بسیار
مقصود و مرادم ز لب یار برآمد
دور از لب و دندان عراقی همه کامم
زان دو لب شیرین شکر بار برآمد


(حافظ)

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و می‌خواران، از نرگس مستش مست
در نعل سمند او، شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او، بالای صنوبر پست
شمع دل دمسازم، بنشست چو او برخاست
افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست
باز آی که باز آید، عمر شده‌ی حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بشد از شست

دیدگاه‌ها