گلهای رنگارنگ ۴۳۵ - سه‌گاه

(غمام همدانی)

یا خلوتی و صحبت یار یگانه‌ای
یا گوشه‌ای و زمزمه‌ی عاشقانه‌ای
گر هیچ از این دو کار نداری به روزگار
از عاشقانِ یار نداری نشانه‌ای


(مشرقی تبریزی)

بس که جان بر آتش غم سوختیم
در حرم رفتیم و محرم سوختیم
چون بر آوردیم با عشقش دمی
دم فرو بستیم و هم دم سوختیم
آتش عشقش چو در ما در گرفت
هر دو عالم را به یک دم سوختیم
مانده بود از غارت عشقش دلی
برق دیگر جست و آن هم سوختیم
سال‌ها با آتش غم ساختیم
سال دیگر زآتش غم سوختیم


(همایون اسفراینی)

رحمی وگرنه می‌کنم اندیشه‌ی دگر
تا دل دهم به دست جفاپیشه‌ی دگر
هرکس به فكر کار خود و روزگار خود
ما و خیال دیگر و اندیشه‌ی دگر


(شوریده شیرازی)

آرام ندارد که دل‌آرام ندارد
بی روی دل‌آرام، دل آرام ندارد
هرکس که چو من ساخت به بدمهری خوبان
اندیشه ز بدمهری ایام ندارد
از طلعت چون صبحِ تو و طرّه‌ی چون شام
پیداست که صبح غم ما شام ندارد
زیبا نبود نسبت گل را به تو دادن
هرگز که گل این پاکی اندام ندارد
یک خاصیت عشق همین است که عاشق
هیچ آگهی از گردش ایام ندارد

دیدگاه‌ها