گلهای رنگارنگ ۴۳۲ - افشاری
گوینده:
آذر پژوهش(هلالی جغتایی)
نمیکِشیم سر از آستان خانهی تو
کجا رویم سر ما و آستانهی تو
تو را بهانه چه حاجت برای کشتن من
مکن، مکن که مرا میکشد بهانهی تو
(شوریده شیرازی)
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
زان باده که در روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم
بر ما به حقارت منگر، زان که چو خورشید
بر ماه بتابیم، ولی از همه ترسیم، همینیم که هستیم
دوشینه شکستیم، به یک توبه دو صد جام
امروز به یک جام، دو صد توبه شکستیم
سرگشته چو مجنون، بگذشته ز سر، پا به ره عشق نهادیم
برخاسته از جان، به غمِ یار نشستیم، همینیم که هستیم
(اوحدی مراغهای)
صنما به دلنوازی، نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو مدهوش و ز گفتن تو مستم
دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه
تو در آن گمان که من خود ز کمند عشق جستم
(حافظ)
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
اینش سزا نبود دل حقگزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید
ما باده زیر خرقه نه امروز میخوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
حافظ وظیفهی تو دعا گفتن و است و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید
(اوحدی مراغهای)
عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
چاره ندانم که چیست، آنچه تو دانی بگوی
منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی
گر بتوانی بیا، ور نتوانی بگوی