گلهای رنگارنگ ۴۲۰ - چهارگاه
گوینده:
آذر پژوهش(شریف تبریزی)
مبادا ز سوز و گدازی که دارم
برون افتد از پرده رازی که دارم
همین با منت باد نازی که داری
که من با تو دارم نیازی که دارم
(ظهیر فاریابی)
به گلشن رفتم و در خون نشستم
که هرجا غنچهای دیدم دلی بود
(بیژن ترقی)
آن که دلم را، برده خدایا
زندگیم را، کرده تبه، کو؟
همنفسم کو؟
آن که نگاهش، روز من از غم
کرده سیه، کو؟
بیخبر ماندی ز حالم، زآنچه آمد بر سر من
عشق تو آخر به توفان، میدهد خاکستر من
شعلهی عشق تو از بس، در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش، غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم، دیدهی مست تو
گریم از بخت بد خود، نالم از دست تو
رخت سحرِ نو دمیدهی من
فروغِ رُخت، نور دیدهی من
برخیز و بیا ای امید دلم، شام من سپری کن
تویی که به دل نقش غم زدهای
چو غنچه گره بر دلم زدهای
بر خستهدلان چون نسیم سحر، یک نفس گذری کن
هر کجا گذری زیر پا نظری کن
(قدسی مشهدی)
بازم نشسته تا مژه در دل نگاه کیست؟
روزم سیاه کردهی چشمِ سیاه کیست؟
دل دادن و سخن نشنیدن گناه من
دل بردن و نگاه نکردن گناه کیست؟
(عباسقلی مظهر خویی)
نیست در سودای زلفت کار من جز بیقراری
ای پریشانطرّه تا چندم پریشان میگذاری؟
آفتابا از در میخانه مگذر کاین حریفان
یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری
(صائب تبریزی)
به غیر دل که عزیز و نگاهداشتنی است
جهان و هر چه در او هست واگذاشتنی است