گلهای رنگارنگ ۴۱۷ - شور

(رهی معیری)

وفا با تو ای مه روا نبوَد
که سنگین‌دلان را وفا نبوَد
تا با تو بودم، شادم نکردی
رفتم ز کویت، یادم نکردی

چه شود اگر نگاهی،
فکنی به خاک راهی
کُشتی من دلداده را،
بر خاک و خون افتاده را
دیگر چه خواهی

تو که یار دیگرانی،
غم و درد من چه دانی
بردی دل حسرت‌کِشم،
افکنده‌ای در آتشم،
دیگر چه خواهی

به غیر از محبت گناهی ندارم
به جز اشک لرزان گواهی ندارم
یا با اسیران وفا نداری،
یا چشم لطفی به ما نداری
کُشتی من دلداده را،
بر خاک و خون افتاده را،
دیگر چه خواهی

بی رُخت، به شام غم
ندیده‌ام جلوه‌ی صبح شادی
حاصلی ازین چمن
نچیده‌ام جز گل نامرادی
ای غافل از افسرده‌جانان
نامهربان با مهربانان

تا با تو بودم، شادم نکردی
رفتم ز کویت یادم نکردی
کُشتی من دلداده را،
بر خاک و خون افتاده را،
دیگر چه خواهی


(حافظ)

ما برآریم شبی دست و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دلِ بیمار، شد از دست؛ رفیقان مددی!
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی‌جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید؛ خدا را! که صفایی بکنیم
دلم از پرده بشد، حافظ خوش‌لهجه کجاست؟
تا به قول و غزلش ساز و نوایی بکنیم


دیدگاه‌ها