گلهای رنگارنگ ۳۷۹ - سه‌گاه

(؟)

ای چنگی عشق قصه‌ی ناز بگو
زان چشم سیه با من و دل راز بگو
زان پیش که سر گران کند خواب عدم
از دوست سخن بگو، بگو باز بگو


(معینی کرمانشاهی)

در کنار آشنایان، در میان بی‌وفایان
گر منِ بی‌دل نباشم، شمع هر محفل نباشم
عاشقی دیوانه کم‌تر، ناله‌ای مستانه کم‌تر
آتشی گر برفروزد گوشه‌ی کاشانه‌ی من
نیمه‌شب از غم بسوزد، جسم چون پروانه‌ی من
مست و مدهوشی سحرگه، بر در میخانه کم‌تر
از من بگذر که این مجنون پی لیلا گرفته
دل از کف داده‌ای، اکنون ره صحرا گرفته
شعله‌ور ای عشق رسوا، آمدی تا من بسوزم
آمدی با این همه غم، تا چنین آید به روزم
گر سر آید سوز و سازم، این همه شوق و نیازم
شکوه‌ای کم، ناله ای کم، قصه‌ی بی‌انتهایی، با دو صد افسانه کم‌تر


(؟)

دردم نشنیده دُردنوش‌ام کردی
چون کوزه‌ی می، خانه‌به‌دوش‌ام کردی
چون مرغ سحر هزار دستان‌ام بود
در سلسله‌ی زلف خموشم کردی


(؟)

بسوز ای شمع خوبان، عاشق دیوانه‌ی خود را
به آتش زنده کن در بزم جان پروانه‌ی خود را
تو شمع بزم اغیاری و من در آتش غیرت
ز برق آه روشن می‌کنم کاشانه‌ی خود را
چنان از باده‌ی بزم وصالت بی‌خبر گشتم
که از مستی ندانم باز راه خانه‌ی خود را
ز کنج عافیت تا در میان مردم افتادم
فراوان یاد کردم گوشه‌ی ویرانه‌ی خود را


(؟)

تو پنداری که دل از خاک و خون است
گرفتار طلسم چند و چون است
دل ما گر چه اندر سینه‌ی ماست
ولیكن از جهان ما برون است

دیدگاه‌ها