گلهای رنگارنگ ۴۰۷ – ابوعطا، دشتی

دانلود گلهای رنگارنگ ۴۰۷

با همکاری: عبدالوهاب شهیدی، مجید نجاحی، جواد معروفی
شعر ترانه: بهادر یگانه
آهنگ ترانه: مرتضی نی‌داوود
اشعار متن برنامه: هاتف اصفهانی، مشتاق اصفهانی، آلفرد دوموسه
گوینده: آذر پژوهش
============================================

(هاتف اصفهانی)

به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانی‌ام
به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانی‌ام
به هزار خنجرم ار عیان زند از دلم رود آن زمان
که نوازد آن مه مهربان به یکی نگاه نهانی‌ام
============================================

(هاتف اصفهانی)

چه شود به چهره‌ی زرد من، نظری برای خدا کنی
که اگر کنی، همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و مُلک جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را، که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بود این عنایت و آن کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی، چه وفا کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی
============================================

(مشتاق اصفهانی)

مخوان ز دیرم به کعبه زاهد، که برده از کف، دل من آن‌جا
به ناله، مطرب، به عشوه، ساقی، به خنده، ساغر، به گریه، مینا
چو نیست قدرت به عیش و مستی، بساز ای دل به تنگ‌دستی
چو قسمت این شد ز خوان هستی، دگر چه خیزد ز سعی بی‌جا
در این بیابان، ز ناتوانی، فتادم از پا، چنان که دانی
صبا پیامی، ز مهربانی، ببر ز مجنون، به سوی لیلا
============================================

(آلفرد دوموسه)

آرزو دارم که تو نیز خاطراتی را که از روزگار محبت باقی است به یاد آوری. به یاد آری که در آن دوران، زندگی زیباتر و پرتو مهر گرم‌تر و رایحه‌ی گل دل‌انگیزتر بود.
می‌بینی که هنوزش به خاطر دارم. آری تو در چشم من بودی و گویی در سرشت من نهفته، دانی كه هنوزت به خاطر دارم. امروز نگاه پر فروغ و لبخند سحار و فتنه‌انگیزت را به یاد آوردم و دیدم خاطراتی که از لطف‌ها، مستی‌ها و اشک‌ها، قهر و آشتی‌های تو دارم، مانند گلبرگ‌های بی‌جان دور هم گرد آمده‌اند، سر بی‌عزت به دامان یکدیگر نهاده ودر انتظار تندباد نشسته‌اند تا به پراکندگی و نیستی تن در دهند. بنگر چگونه در لحظات واپسین، در التهاب دیروز و گذشته‌های شیرین از بی‌برگی امروز و سردی و خزان محبت به هم رازها می‌گویند.
افسوس، افسوس، که روزگار و حوادث، دوست‌داران را آهسته از یکدیگر جدا می‌سازد و مانند امواج دریا اثر پایشان را که موقع وصل و تماشای غروب خورشید و تجلی ماه و هنگام گردش و گِله و ناز و نوازش روی شن‌های ساحلی نقش بسته، شسته و با خود می‌برد. نیک بنگر، نیک بنگر، از بهار و اشعه‌ی امید، از تو و شقایق سرخ، از من و شراره‌های تمنا، دیگر اثری در کرانه‌های زیبا باقی نمانده است.
آرزو دارم ترانه‌ای که دوست می‌داشتی و چه‌بسا برایم زمزمه می‌نمودی به یاد آوری، آهنگی که توام با کلامی سوزان از لبانت می‌گذشت، دلم می‌شنید و به اعماق خود می‌نشانید و عزیزش می‌داشت. چه پر شور نوایی، چه خوش می‌سرودی و چه خوش می‌گفتی، آتشی در سینه دارم جاودانی.
============================================

(بهادر یگانه)

آتشی در سینه دارم جاودانی
سوز غم سوزد روانم را نهانی
راز دل گوید نگار آتشین‌ات
با نگاهت با زبان بی‌زبانی
از غم عشق تو، دریای دل گشته طوفانی
روز من شد سیه، چون موی تو، از پریشانی
داده‌ام از کف دگر شور جوانی
مانده‌ام در نیمه‌راه زندگانی
همچو مجنون زده‌ام سر به صحرا
عشق تو در دل من کرده غوغا
گردش چشم تو فتنه به پا کند
شعله زند به دلم با یک نگه مانند مینا
می‌روم سوی دیار بی‌نشانی
همچو برگی در کف باد خزانی
در دلم، ز گردش نگاه تو، طوفان به پا شد
سینه‌ام ز عشق تو، چو لاله‌ای داغ‌آشنا شد
چشم تو به یک نگه، چو جام می خون در دلم کرد
چون نی‌ شکسته‌ای، ز سوز غم دل بی‌نوا شد

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *